با کلیک روی تابلو به صفحه اصلی وبگاه بروید

سه‌شنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۴

در پشت آتش و دود انفجارهاى سامرا
گفتگوى جمال بامداد با اسماعيل وفا يغمائى(بخش دوم)
مارس 2006 ميلادى

جلادان و قربانيان؟
توده هاى شيعه و سنى، قربانيان دائمى و مظلوم تاريخ
بامداد:
صحبت ما صحبتى فقط سياسى نيست ، در حقيقت براى درك درست سياسى مى خواهيم به پايه هاى تاريخى قضيه هم نگاهى بكنيم و صرفا ژورناليستى نگاه نكنيم، در همين رابطه ،توجه من به دو نكته در اين قسمت جلب شد، نكته اول اين كه گفتيد اين شورش، شورش مسلمانان ناراضى بود، يعنى عموم مسلمانان از پيروان على وسايرين، و نكته دوم در مورد خلفاى راشدين، چرا به اينها مى گويند خلفاى راشدين؟
يغمائى:
اول به نكته دوم مى پردازم چون جواب سهل و ساده است. مسلمانان اهل سنت با توجه به وضعيت چهار خليفه اول و اينكه خلفاى اموى و عباسى اساسا راه و رسمشان از راه و رسم پيامبر جدا شد و خرابكارى هاى فراوانى به بار آوردند، با لفظ راشدين ميان ابوبكر و عمر و عثمان و على با خلفاى اموى و عباسى فاصله مى گذارند.در ميان خلفاى اموى با توجه به خوشنامى عمر ابن عبدالعزيز كه مدت كوتاهى با عدالت حكومت كرد، وبخصوص با آل على كه مورد ستم بودند راه و رسمى خلاف خلفاى سابق اموى و بر پايه مهربانى و عدالت در پيش گرفت، بعضى ها او را هم جزو خلفاى راشدين به حساب مى آورند. اصطلاح ديگرى كه اهل سنت در باره خلفاى راشدين به كار مى برند ، اصطلاح «‏چهار يار‏» است كه اصطلاح قشنگى است، اما در باره نكته اول:
شورشى كه موجب قتل عثمان شد ماجراى پيچيده اى دارد. سواى طرفداران خاص خليفه سوم،مخالفان از يك طرف مسلمانان ناراضى مصر و عراق بودند كه از فشار حكام و بريز بپاشها شكايت داشتند ،چون حكومت در اين دوره به طور واقعى از سنت دو خليفه اول فاصله اساسى گرفته بود! از طرف ديگر كسانى مثل عمرو عاص و طلحه و زبير بودند كه انگيزه هاشان با مردم متفاوت بود،اينها از حكومت عزل شده بودند و مى خواستند دق دلشان را خالى كنند و فتنه بر پا مى كردند. خلاصه كار بالا گرفت و عثمان از على كمك خواست و على مردم را آرام كرد و ناراضيان را روانه كرد اما ناراضيان وقتى درراه بازگشت، پيك حكومتى را دستگير كردند و به نامه اى دست يافتند كه منشى عثمان نوشته و دستور مجازات آنها را داده بود خشمگينانه برگشتند واين بار تلاشهاى دلسوزانه على ابن ابيطالب هم سودى نكرد و كار شورش بالا گرفت و به قتل عثمان منجر شد، شورشىان در حاليكه خليفه مخصوص خواندن قرآن بود او را كشتند. در نهايت هم اين قتل به جنگ جمل در دوران على انجاميد ومعاويه از آن بهره بردارى كامل كرد .ماجراى قتل عثمان و نقش مردم اين چنين بود.
بامداد:
به اين ترتيب شورش شورش بخش گسترده اى از مسلمانان ناراضى بود و نه شيعيان.
يغمائى:
در باره قتل عثمان همين طور بود، اما از اين مقوله اگر عبور بكنيم و بخواهيم به واژه يا تركيب مسلمانان ناراضى توجه بكنيم بايد شيعه و سنى را با هم ببينيم. بايد در رابطه با مسلمانان ناراضى توجه داشته باشيم كه در طول تاريخ ايران و تاريخ اسلام، خون مردمان تحت ستم، مردمانى كه از لحاظ مذهبى مى توانند شيعه باشند يا سنى، خون شيعه و سنى، به دست جباران و انواع اقسام جانورهائى كه بر سرزمين ما و قلمرو اسلامى حكومت كرده اند، حالا با نام خليفه يا شاه و سلطان و ملك و يا امام، منظورم امامانى نظير خمينى است ، بر هم فرو ريخته است. براى درك مساله شيعه و سنى بايد به اين نكته توجه كامل داشت .جباران از آغاز تا همين لحظه كه من و شما داريم با هم صحبت مى كنيم و در عراق دارد متاسفانه مزار امامان شيعه منفجر مى شود و مساجد اهل سنت ويران مى گردد و اجساد در خيابانها بر زمين مى ريزند ، سنى را همانطور كشته اند كه شيعه را، آنها نه ارزشى براى جان و مال و هستى شيعه قائلند و نه براى سنى! تاريخ ايران را نگاه كنيد، از زاويه جنگهائى كه به بهانه دين و مذهب علم شده است، مثل جنگهاى تجاوزگرانه مغول و تيمور كه رنگ مذهبى ندارد به خون و اشك و درد آغشته است بعد از كشتارها و سركوبهاى فراوانى كه خون اجداد زرتشتى ما را بر زمين ريخت، از يك طرف امثال سلطان محمود غزنوى را داريم كه در خارج مرزهاى ايران بجز غارت ثروتهاى مردم هند و كشتار هزاران هزار تن از مردم به بهانه جهاد، در داخل مرزها هم، دمار از روزگار رافضى ها يعنى شيعه ها و بسيارى از پيروان ساير مذاهب كه مورد قبول او و فقيهان خشك مغز دربارش نبود در آورد و در زير پيكرهاى بر دار كشيده شدگان كتابهايشان را سوزاند و در مقابلش شاه اسماعيل صفوى را داريم كه دهها هزار سنى مظلوم و بيگناه از مردم را در سراسر ايران سر بريد و شكم دريد و حتى شكم زنهاى سنى را در تبريز و شيراز و هرات و طبس دريد و جنينها شان را از شكمهاشان بيرون كشيد تا ميخ حكومت سراسرى اش را محكم كند. خوشبختانه اسناد دوران صفوى به روشنى سخن مى گويند. همو بود كه ايران را كه از آغاز اسلامى شدن دين حكومتى و رسمى اش دين اهل سنت بود و اكثريت مردمانش سنى بودند به ضرب شمشير و ساطور و چماقهاى قزلباشان بيرحم، شيعه كرد و اين تحفه تاريخى حكومت آخوندها، به قول دكتر شريعتى، شيعه صفوى هم از لحاظ پايه هاى مكتبى مرهون همان سربريدنها و شكم دريدنهاست و سلسله صفوى سخت مورد احترام آخوندهاى حاكم هستند. برويم و تاريخ مملكتمان را در زمان سلجوقيان و اسماعيلى كشى ها بخوانيم كه برخى پادشاهان سلجوقى وصيت مى كردند اسماعيليان را بياوريد و بر فراز گور من سر ببريد تا استخوانهاى من خيس از خون بد دينان كيف كنند!، و دوران قاجارها و بابى كشى ها ! و جناياتى كه مو بر بدن راست مى كند. ايكاش روزگارى برسد كه تاريخ ايران به طور واقعى در معرض ديد و داورى همگان قرار بگيرد و اين جهل دردناك از تاريخ ايران از بين برود تا حافظه تاريخى مان نيرومند بشود و بتوانيم از گذشته خود براى نيل به آينده اى روشن بهره بگيريم و تلاش نكنيم دوباره و گاه از سر استيصال و ضعف! انديشه هاى كهنه و پوسيده را با لباسى نوين آرايش كرده و ارائه كنيم و نهايتا باعث دردسر خودمان و ديگران بشويم. وضعيت روزگار ما را هم مى بينيد. رژيم جمهورى اسلامى چندان شيعه و سنى سرش نمى شود. هم كردستان و تركمن صحرا را به خاك و خون مى كشد كه اهل سنت اند و سنندج و مهاباد را به توپ مى بندد و هم دهها هزار مجاهد مسلمان شيعه را كه در اسلام و شيعه بودنشان شكى نيست، و دىن و اعتقاد خود را چاشنى مبارزه بر عليه استبداد مذهبى كرده اند به جوخه اعدام مى سپارد و بر دار مى كشد، از زنان باردار گرفته تا مادران سالخورده اهل نماز و دعا و دختركان سيزده ساله اى مثل فاطمه مصباح، هم مبارزان ماركسيست را كشتار مى كند و هم كشيشهاى مسيحى و بهائيان را. صابون جمهورى اسلامى به تن همه خورده است ، از ماركسيست و مسلمان گرفته تا درويش و بهائى و مسيحى و يهودى. آخوندها مى خواهند قدرت را داشته باشند و در بازى قدرت مطمئن باشيد با شيطان هم ، حالا چه از نوع بزرگ و يا كوچكش!! پيمان برادرى مى بندند. عام تر بگويم،حكومتها مى خواهند حكومت كنند و شيعه و سنى و اسماعيلى و بابى و بهائى و كليمى و كمونيست و ناسيوناليست برايشان يكسان است، توده هاى مردم و خلق طعمه اند، بايد ماليات بدهند، وقتى جنگ مى شود بايد بروند براى شاه و سلطان و امام بجنگند و كشته شوند،وقتى صلح است بايد در كارگاه و كارخانه و كشتزار استثمار بشوند و زن و بچه شان براى يك ليتر شير معطل باشند و اگر مقاومت و شورش كنند شيعه و سنى بودن تفاوتى در سرنوشتشان ايجاد نمى كند بايد مجازات شوند و كشته شوند. بحث مذهب براى حاكمان جبار كف روى آب است و آنچه مهم است حكومت كردن است و از مذهب به عنوان ابزار تحميق و كنترل و فلج كردن مغزها استفاده كردن، و اگر لازم باشد براى ايجاد اختلاف و جنگ افروزى آن را به كار گرفتن .در طول تاريخ ما توده هاى شيعه و سنى همىشه قربانى مسلخى بوده اند كه وظىفه جلادى را دكانداران دين و مذهب بر عهده داشته اند و هنوز هم متاسفانه اين فاجعه ادامه دارد.
بامداد:
يعنى شما منكر هر نوع اختلاف به دليل اختلاف مذاهب مى شويد؟ يعنى در طول تاريخ و به طور خاص تاريخ ايران قبول نداريد كه اختلافات مذهبى كار را به جنگ و جدال كشانده و حتى باعث خونريزى شده است و فقط مساله مساله اختلاف اندازى آخوندها و حكومتها نيست؟.
يغمائى:
من منكر اين نيستم كه هنوز هم جهل و قشريگرى ريشه هاى نيرومندى دارد و هستند كسانى كه مى خواهند فكر كنند مثلا فارس از ترك بهتر است و شيعه از سنى و خدا فقط پيروان فلان مذهب را به بهشت مى برد و بقيه را روانه جهنم مى كند. اگراز سر طنز يا شوخ طبعى آن حديث يا گفته را كه در نهج الفصاحه به پيامبر اسلام نسبت داده شده كه: اكثريت اهل بهشت را احمقها تشكيل مى دهند حقيقى بدانيم آن وقت مى توانيم تعداد چنين افرادى را زياد بدانيم!! ولى رجوع كنيم به واقعيت. مردم، قرنهاى طولانى عليرغم اختلاف مذهب با هم زندگى كرده اند، بر اين آب و خاك با هم به رفاقت و صفا زندگى كرده اند، مردم به طور عام روى وجوه مشترك و نه نقاط افتراق و اختلاف با هم زندگى كرده اند و اختلافاتشان را اگر شاه و خليفه و فقيه و آخوند اجازه بدهند تلطيف كرده اند. كشتارها چه در ايران و چه در ساير نقاط جهان موقعى شكل گرفته كه حكومتگران براى كوبيدن ميخ اقتدار خود از آن استفاده كرده اند. در عراق هم وضع جز اين نيست.
بامداد:
منظورتان از چه نوع مشتركاتى است؟
يغمائى:
در اينجا به طور خاص منظورم مشتركات مذهبى است. در رابطه با مردم و روى شيعه و سنى داريم صحبت مى كنيم. الله ، محمد،و قرآن نقاط اشتراك تمام مسلمانان جهان است. اس و اساس مسلمانى پذيرش اين سه تاست يا بهتر است بگويم دو تا، چون الله و محمد كه قبول شد خود به خود كتاب محمد هم مورد قبول است. همه اين سه مورد را يعنى خدا و پيغمبر و كتاب او را قبول دارند. اين نقاط مشترك كم چيزى نيست. به خلفا و امامان كه مى رسد شاهراه تقسيم مى شود به دهها انشعاب و افتراق و اختلاف و به قول معروف هر سرى يك صدائى مى دهد، اما مردم از آنجا كه با دينشان نمى خواهند بر يكديگر حكومت كنند بلكه با دينشان مى خواهند در كنار هم زندگى كنند، تا وقتى كه خليفه و آخوند و شاه و شيخ تحريكشان نكنند و افتراقهايشان را برجسته نكنند و به آن رنگ تند و تيز سياسى ندهند كارى به كار هم ندارند. ضرب المثل معروف عيسى به دين خود ،موسى به دين خود احتمالا زائيده همين نگاه مسالمت جويانه مردم در زندگى اجتماعى با يكديگر است.فرهنگ انسانى ايران با قله هائى چون حافظ و سعدى و مولانا و عطار و دهها نفر ديگر معرف و پشتيبان نقاط اشتراك مردم اعم از شيعه و سنى است وتازه در اين نقطه متوقف نشده است و در اساس انسان و انسانيت را به رسميت مى شناسد و سعى مى كند ميان گبر و ترسا و كليمى و مسلمان رفاقت ايجاد كند كه تا اندازه زيادى هم موفق شده است .
بامداد:
توضيح در اين زمينه فكر مى كنم جالب باشد.
يغمائى:
همين طور است ولى اگر وارد اين بحث بشويم از صحبت اصلى دور مى شويم، فكر مى كنم اين را بگذاريم براى صحبتى مستقل چون خودش مفصل است . فقط تاكيد كنم هر چه توده هاى مردم روى اشتراكاتشان تاكيد دارند سران و دكانداران دين روى افتراقات تكيه مى كنند تا گله و جماعت خاص خودشان را براى داشتن اقتدار و بازيگرى ها حفظ كنند.توجه به اين كه سه شهر از مذهبى ترين شهرهاى ايران، يعنى يزد و اصفهان و شيراز قرنهامحل زندگى مشترك مسلمان و زرتشتى و كليمى ومسيحى و بهائى بود وقبل از فتنه بر پا كردنهاى آخوندها، مردم به رفاقت و انسانيت با هم زندگى مى كردند بهتر ما را با اين حقيقت آشنا مى كند.
بامداد:
موافقم و مى گذاريم براى فرصتى ديگر وبر گرديم به تلقى مردم،اگر به طور روشن تر بخواهيم بگوئيم بايد بگوئيم كه در يك روال طبيعى و اجتماعى اگر مردم را به حال خودشان بگذاريم دين برايشان امرى اخلاقى و معنوى است و نه سياسى.
يغمائى:
كاملا همينطور است. دين براى مردم جنبه اخلاقى اش مهم است. آنها از يك طرف روابط اخلاقى خود را در درون خانواده، و با بيرون خانواده در جامعه تنظيم مى كنند و از طرف ديگرهمانطور كه قبل از اين فكر مى كنم اشاره كردم با آن مسائل معنوى و فلسفى شان را حل و فصل مى كنند،مسائل عاطفى شان را حل و فصل مى كنند، توسط مذهبشان بر روى خندق ميان هستى و نيستى پل مى زنند و اميدهاشان را در سختى ها حفظ مى كنند. به ازدواجشان و تولد اطفالشان با دين و مذهبشان مشروعيت و بركت مى دهند، مردگانشان را با اتكا به دين و مذهبشان با آرامش به خاك مى سپارند و اندوهشان را با اميد به لطف خدا تسكين مى دهند، و اينها در ميان شيعه و سنى و مسيحى و كليمى و بودائى و... اگر چه با طرحها و رنگهاى گوناگون ، در اساس و پايه همانند است. به نظر من در مقوله دين و مذهب آنچه كه مهم است و آنچه كه در اساس پايه هاى مذهب روى آن محكم شده است مسائل سياسى و حتى اجتماعى نيست كه مذهب به آن مى پردازد بلكه مسائل فلسفى و اخلاقى و معنوى است. مذهب با اينها پايدار است و نه با سياست، با اينهاست كه باقى ماند، با آن بخش اخلاقى و معنوى و راز ورانه اش هست كه باقى مى ماند و نه با بخش سياسى اش كه روى اين بخش سوار مى شود و از آن مشروعيت كسب مى كند.
بامداد:
چرا اين طور فكر مى كنيد؟
يغمائى:
به طور تيز اگر بخواهم بگويم اين نظر من است ، بر اساس تجربه عملى و خوانده هاى فراوان و دوران پر توفانى كه نسل ما گذراند و دارد مى گذراند و دستاورد چند نسل را به دست آورده.
بامداد:
فكر مى كنم توضيح بيشترى لازم است.
يغمائى:
مسائل سياسى و اجتماعى مسائلى هستند كه با آزمونهاى آزمايش و خطا جلو مى روند. كار كارى انسانى است و نه الهى. علم سياست و اجتماع را آدمها كشف كرده اند و ساخته اند وجلو رفته اند و چيزى ثابت و فيكس نيست. سياست و مسائل اجتماعى را كه مذهبى اش بكنيم، بجز از خطر پيدا شدن يك ديكتاتور پر رو و ننر كه مشروعيت و قدرت خدا را آذين ريش و سبيل خود مى كند و نهايتا اگر لازم بداند شيعه و سنى را بجان هم مى اندازد، توى آن گير خواهيم كرد، توى دگمها گير خواهيم كردبه مسائل مضحك و دردناكى خواهيم رسيد كه مثلا عرض كوچه بايد طورى باشد كه دو شتر از كنار هم رد شوند!! چون شرع و فقه چنين گفته و ديه قتل يك زن از ديه بيضه چپ يك مرد كمتر است، و دست و پاى دزد فلك زده را بايد بريد! برويد به فقه مراجعه كنيد و ببينيد كه حكايت همين است به همين دليل بايد سياست و مسائل اجتماعى را از مسائل دينى جدا كرد، به همين دليل لائيسيته لازم است.
بامداد:
چرا در مورد اخلاق اين را نگوئيم و حتى مسائل معنوى، مسائل اخلاق و معنوى هم با تكامل ساير چيزها تكامل پيدا كرده و حتى كاملا تغيير كرده اند، بچه هاى ما اكثرا در باره مسائل معنوى و اخلاقى مثل ما فكر نمى كنند، پس مى توانيم بگوئيم اينها هم در حيطه مذهب جا ندارند.
يغمائى:
حرفتان را كاملا قبول دارم، حتى خود مذهب هم ديگر آن مذهب قديمى نيست، حد اقل در اروپا ما شاهد تغييرات زيادى در مذهب هستيم،بعضى وقتها تغييراتى را شاهديم كه آدم را گيج و منگ مى كند اما در اشاراتى كه كردم، منظورم بنيادهاست. بنياد مسائل اخلاقى و معنويات براى عموم در كجا سفت شده است. على القاعده درمذهب و دينشان، من اعتقاد دارم اين جنبه مذهب پايدار خواهد ماند و سر انجام روزگارى خواهد رسيد كه مذهب از بازيچه بودن به دست سياست بازان و تشنگان قدرت بيرون خواهد آمد و اساسا در جايگاه خاص خودش كه پرداختن به مسائل معنوى و اخلاقى است قرار خواهد گرفت. روزگارى كه با جدا شدن مذهب از فتنه گرى هاى سياسى و رشد و تعالى شعور مذهبى شيعه و سنى وسرنگون شدن حكومت ملايان مرتجع توسط مردم و نيروهاى بر آمده از مردم، هم آرامشگاه مقدسين شيعه منفجر نخواهد شد و هم مساجد مردمان سنى به آتش كشيده نخواهد شد.
(پايان بخش دوم ــ ادامه دارد)

هیچ نظری موجود نیست: