با کلیک روی تابلو به صفحه اصلی وبگاه بروید

دوشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۴

هجوم فقیهان و بر هم زدن خلوت درویشان.بمناسبت روز درویش.سوم اسفند

هجوم فقيهان و برهم زدن خلوت درويشان!
گفتگوي جمال بامداد با اسماعيل وفا يغمائي
23فوريه2006
بامداد:
طي روزهاي اخير وقايع زيادي اتفاق افتاده است كه همه از آن با خبرند دوسه تا از آنها عبارتند از حمله به عبادتگاهها و خانقاههاي درويشان و ضرب و شتم دراويش و آنطور كه خبر دارم دستگيرى بيش از هزار تن از اهل طريقت و خانقاه، همزمان شاهد اعدام مجاهد خلق حجت زماني شديم كه طي دوسه سال اخير سمبلي از زندانيان سياسي ايران بود و اعدام او خيلي چيزها را روشن كرد،مسئله تاسف انگيز ديگر انفجار حرم امامان شيعه در سامرا بود كه بجز خرابي ها تا كنون به قتل و كشتار دهها نفر انجاميده و هنوز هم ماجر ادامه دارد، ماجراهاي ديگري هم هست كه وجه مشترك آنها خشونت و كشتار و سركوب است، نقش جمهورى اسلامى درقضيه ضرب و شتم درويشان و اعدام مجاهد خلق حجت زماني روشن است و ماجراي انفجار در سامرا هم روشن خواهد شد ،يعني از زاويه اين كه جمهوري اسلامي در آن دست دارد يا نه روشن خواهد شد، اميدوارم فرصتهائى باشد كه بتوانيم در مورد اين مسائل صحبتهائى داشته باشيم اما نخست در مورد درويشها،شما فكر مي كنيد كه رژيم آخوندها چرا در اين شرايط به قول معروف به پر و پاي دراويش مي پيچد ومزاحم آنها مي شود ، سئوا ل اين است كه آيا دراويش مورد نظر مثلا مثل برخى درويشان و جنبشهاى درويشان و صوفيان، امثال حروفيه و سربداران و درويشها ئى كه به پا گرفتن حكومت صفوى كمك رساندند، مزاحم حكومت كردن ملاها هستند و مي خواهند جمهوري اسلامي را مثلا سرنگون كنند كه اين وقايع اتفاق مي افتد و چه سودي از اين ماجرا مي برند كه جنجال به پا مي كنند.
يغمائي:
نكته نخست اين است كه رژيم جمهوري اسلامي از روز پا گرفتن و بر خشت افتادنش مزاحم تمامي مردم ايران و از جمله درويشان مملكت ما هست و درويش ايراني هم از هر مرام و گروه و فرقه اي باشد به عنوان يك ايراني نمي تواند از ظلم و ستم حكومتي ديكتاتوري و مذهبي كه جز ولايت فقيه هيچ چيزى را بر نمي تابد در امان بماند. بخصوص كه دراويش هم اهل طريقت اند كه مي دانيد جنگ شريعت و طريقت در مملكت ما سابقه اي طولاني دارد و قربانيان فراوان گرفته است و نيز درويشان پير و مراد خودشان را دارند و لاجرم زير علم ولايت فقيه نمي روند و بجز اينها حدس من اين است كه با خرابكاري هاي اهل شريعت بازار طريقت و روي آوردن به مرامهاي دراويش در ايران رونق گرفته و اين مسئله ملا را خوش نمي ايد بنابراين طبيعي است كه به خانقاهها حمله كند، و گرنه درويّشان معاصر نه سوداى سرنگون كردن دارند و نه جنبشى ايجاد كرده اند كه اساسا از قرن نهم هجرى به بعد اهل طريقت در خلوت خود به كار خود مشغولند و دوران درويشان شورشى قرنهاست سپرى شده است.
بامداد:
به نظر مي رسد اختلاف ايدئولوژيك شيخ و درويش در جدال طريقت و شريعت باشداما اين جنگ را شريعت شروع كرده است يا طريقت؟
يغمائي:
بحث مفصل است و بايد رفت و تاريخ ايران را خواند و وارد دنيائي شد كه شريعت و طريقت مي جنگند يا مى جنگيدند اما جنگ را شريعت شروع كرد. درويشان، اگر تاريخ را بخوانيم بدون شريعت نبودند، انها مسائلي را كه شريعت مي خواست رعايت مي كردند ولي دنياي سفت و سخت آخوندي را بر نمي تافتند و به دنبال دنيائي انساني تر و مهربانانه تر بودند به همين دليل هم از همان آغاز، از قرن اول و دوم هجري ما شاهد پا گرفتن طريقت در مقابل شريعت رسمي هستيم ، در آغاز عرفان اسلامي و بعد عرفان ايراني با شاخصهاي ابوسعيد و بايزيد و عطار و مولانا و امثالهم. جنگ هم از همان موقع شروع شد. شايد با مسامحه بتوان گفت ما در نحله هاى عارفان و صوفيان و درويشان حقيقى شاهد بروز نوعى مثلا از پروتستانيزم در مقابل شريعتى كه مى توان سفت و سختى آن را با كاتوليزم منجمد و سختگير مقايسه كردهستيم. در اين زمينه استادان فرهنگ و ادب ايران از جمله زرين كوب و صفا تحقيقات ارزشمندي دارند كه مي شود مراجعه كرد.
بامداد:
اگر بخواهيم نقطه اصلي جنگ را ميان شريعت و طريقت پيدا كنيم آيا مي توانيم بگوئيم مقوله انساندوستي وسهل انگاري و مهرباني فارغ از تفاوت مذاهب نقطه اصلي جنگ شريعت و طريقت است؟
يغمائي:
نقطه اصلي جنگ همين است، مي توانيم با مسامحه بگوئيم دراويش حقيقى اومانيستهاي بزرگي بودند، انساندوستان بزرگى بودند و با تلاش خودشان و نخبگانشان در بناى فرهنگى انساندوستانه بخصوص در شعر و ادب نقشى اساسى ايفا كرده اند ولىآخوندها اساسا دكانشان با اتكا بر روي اين كه بقيه اهل ضلالتند و فقط مسلمانها آنهم مسلمانهاي پيرو آنها انسانهاي مشروع هستند رونق داشت و دارد، بجز اين تاريخ ايران گواهي مي دهد كه در اكثر اوقات فقيهان در كنارقدرت حاكم بوده اند و درويشان در كنار مردم و بيزار از همكاري با حكام اين هم نقطه جنگ است.
بامداد:
و در هر دو زمينه هم اهل شريعت از اهل طريقت قرباني گرفته اند؟
يغمائي:
از همان قرن اول و دوم هجري تا همين امروز،در آغاز راه منصور حلاج سمبل است وعين القضات همداني و بعدها نسيمي و نعيمي و در دوران زند مشتاق را كشتند و در دوران قاجارها بازار درويش كشي رونق داشت و امروز هم پس از مدتها كه اين درويش آزاري تمام شده بود دوباره به لطف جمهوري اسلامي و احمدى نژاد همانطور كه بازار آنتى سميتيزم، بازار آنتى درويشيزم هم رونق گرفته است.
بامداد:
در رابطه با پير و مراد در ميان درويشان آيا اين مسئله در رابطه با آخوندها تضادى جدى ايجاد مي كند؟
يغمائي:
تضاد اين است كه اهل طريقت مراد خودشان را دارند و طبعا نيازى به ولى فقيه جمهورى اسلامى احساس نمى كنند، بنابراين رودرروي ولايت فقيه اجباري قرار مي گيرند. درويشان مرجع و مراد خودشان را بالاترين نقطه مي دانند و از طريق اوست كه به خداي مورد اعتقاد خودشان وصل مي شوند،البته درويشاني هم هستند كه بدون پير و مرادند و خودشان با نقطه مورد نظرشان ارتباط روحي ايجاد مي كنند ولي در اكثر نحله هاي درويشي ما با پير و مرادي روبرو هستيم كه به طور تئوريك جا را بر ولي فقيه تنگ مي كند بنابراين در اينجا آخوند بر مي شورد ولي به نظر من نقطه اصلي، جنگ سياسي است، در دوران ما لااقل سياسي است.
بامداد:
آيا اين مساله، جنگ يك ولايت فقيه در برابر ولايت فقيه ديگر نيست؟ منظورم اين مقوله مراد و نقطه اتصال به حق است كه هم در شريعت وجود دارد و هم در طريقت.
يغمائي:
ما وقتي مي گوئيم ولايت فقيه به كاربرد هولناك سياسي و اجتماعي آن نظر داريم كه روزگار ملتي را سياه كرده است. فارغ از اين آزادي ايجاب مي كند كه اگر كسي مي خواهد مرادي انتخاب كند يا علاقه دارد خودش مريد كسي بشود ومزاحم بقيه هم نباشد اين آزادي را داشته باشد. حتى در اروپا هم ما شاهد اين مساله هستيم، بنابراين درويش و عارف اگر در دنياي خودش با مراد خود خوش است چه اشكالي ايجاد مي كند، دنياي ما دنياي بزرگ و پيچيده اي است و مقوله مذهب و اعتقاد هم همينطور كه بايد با آن ساده بر خورد نكرد، دعوائي هم اگر هست دعوائي فرهنگي است براي زدودن خرافات و نه اين كه كسي را صرفا به جرم اعتقاد داشتن دستگير كنند. اين در رژيمي استبدادي و مذهبي مثل جمهوري اسلامي است كه عقيده را بر نمي تابد، چون خودش دارد حكومت مي كند وخيلي خوب مي داند درويش خلوت نشين مي تواند مشكل ايجاد كند. گاهى مشكل سياسي ومثل دوران حلاج و المقتدر كه از يك طرف علما شوريدند و از يكطرف خليفه عصباني شد و آخر و عاقبت حلاج بر دار رفت.
بامداد:
فكر مي كنم توضيح بيشتر در اين موردد جالب باشد
يغمائي:
توضيح كلي اين است كه در طى تاريخ هروقت مسائل اعتقادي مشكل سياسي و اجتماعي ايجاد مي كنند تيغها كشيده مي شود، وگرنه صرف مساله گناهان شخصى و اعتقاد مشكلى ايجاد نمى كند. برويم و كتاب ارزشمند مغازى را بخوانيم. اين كتاب ىكى از ارزشمند ترين اسناد در باره و در رابطه با جنگهاى پيغمبر اسلام است. در اين كتاب و در كنار پيغمبر كسى مثل عبدالله خمار( عبدالله بسيار شرابخوار) را مى بينيم كه با و جود شرابخوارى از آنجا كه از ياران صميمى پيامبر و دوستدار اوست مورد محبت پيامبر است. يا يك يهودى دوستدار پيامبر را كه با حفظ دين اجدادى خود از سپاهيان محمد است و چون در جنگ كشته مى شود محمد متاثر مى شود و براى او طلب بهشت مى كند، مى بينيد بحث صرفا ايدئولوژيك و اخلاقى نيست. در تاريخ ايران هم اگر ماني و مزدك صرفا مي خواستند رفرم در اعتقادات زرتشتيسم ايجاد كنند كسي كاري به كارشان نداشت. اما وقتي درب انبارهاي گندم باز شد و زنهاي حرمسراها تقسيم شدند و فقرا به نوائي رسيدند، دربار وقت، علماي بزرگ زرتشتي و مسيحي و اشراف پوست ماني و مزدك را پر كاه كردند. در دوران حلاج هم اگر منصور حلاج صرفا در كوچه و بازار راه مي رفت و تبليغ و حدت وجود مي كرد و مي گفت اساسا من خود خدا هم هستم كاري به كارش نداشتند و مي گفتند بنده خدا عقل و شعورش را از دست داده. تاريخ دوران مقتدر نشان مي دهد كه نسبت به كساني كه صرفا ادعاهاي تئوريك داشتند با مسامحه رفتار مي شده است.
بامداد:
با اين حساب حلاج تبليغ سياسي مي كرده است.
يغمائي:
در باره حلاج تحقيق زياد شده است و حتي رد و نشان او در جنبش زنگيان هم پيداست اما مساله خطرناك اين نبود كه مي گفت: نيست اندر جبه ام غير از خدا! مساله جيزي بود كه او تبليغ مي كرد و مي گفت خدا در همه چيز و جود دارد، حتي بقال و سبزي فروش سر گذر هم حامل خدا هستند.
بامداد:
اين چه اشكال شرعى و سياسي ايجاد مي كند؟
يغمائي
اشكال شرعي نداردولي اشكال سياسي ايجاد مي كند و رابطه و فاصله چوپان و گوسفند را به هم مي زند. اگر قرار باشد كه گوسفند فكر كند كه در من هم خدا وجود دارد كه ديگر رضايت نمي دهد چوپان پس از اين كه سالها از شير و پشمش استفاده كرد به سيخش بكشد. برويم به زمان حلاج! فر خدائي و الهي و فروغ رسالت و خلافت فقط در خليفه وجود داشت و اين فروغ و وجود بود كه به حكومت او قوام شرعي مي بخشيد. خلافتي بود كه از خدا به پيغمبر و بعد از او هم به خلفا و در سلسله خلفا هم به خليفه وقت رسيده بودحالا توده هاي كوچه و بازار هم اگر راه بيفتند دنبال تئوري حلاج و قبول كنند كه همان خدائي كه در خليفه وجود دارد در من هم وجود دارد ديگر فاصله دور و دراز ميان خليفه و مردم از بين مى رود و خلق الله تن نمي دهند كه هم شلاق بخورند و هم باج و خراج بپردازند و هم پسرشان به درباني حرمسرائى تا صبح بيدار بماند كه حضرت خليفه در ىكى از حجره هاى آن با دختركشان در يك بستر آرميده است ورضا نمى دهند كه هر نكبتي را تحمل كنند لاجرم شورش مي كنند و همين جاست كه حلاج دستگير و زنداني مي شود و آخر الامر ملا و خليفه و نيز علماي والامقام شيعه با هم به دارش مي كشند تا ديگر كسي به هژموني حضرت خليفه و مقام معظم رهبري لطمه نزند، اين بعد سياسي قضيه است اگر چه در عالم تحقيق در مورد حلاج بسياري راه به آسمانها برده اند!.
بامداد:
چرا علماي شيعه. چون علي القاعده وقتي حكومت دست خليفه است علماي شيعه بايد روي موافقي به حلاج نشان بدهند.
يغمائي:
قبل از اين درنوشته هايم راجع به تاريخ مقدس شيعه كمي توضيح داده ام و بعد از اين در ادامه سلسله مقالات مفصل خواهم نوشت. حلاج در دوران غيبت صغري زندگي مي كرد و با يكي از نايبان سرشاخ شد وان نايب بزرگوار هم طي توقيعى(نامه اي از امام) حكم ارتداد ولعنت حلاج را گرفت. نوشته اند حلاج هم در دوره اي ادعاي نيابت امام زمان را داشته و اين ماجرا آتش اختلاف را شعله ور كرده است در هر حال به طور روشن به اين بحث خواهم پرداخت و الان بهتر است به درويشان روزگار خودمان بپردازيم.
بامداد:
درويشان روزگار ما به طور خاص چه مشكل سياسي ايجاد مي كنند؟
يغمائي:
اشاره كردم كه مشكل عام درويش روزگار ما همان مشكل مردم ايران است. در مملكت ما هزاران درويش وجود دارد و آنها تحت فشار قرار دارند . درويشان هم مشكلات عام مردم را دارند و از اين حكومت دلخور و بيزارند و هم اضافه بر اين من فكر مي كنم حتي بدون اين كه خودشان بخواهند دارند ازجمعيت ملا نيرو مي خورند و به احتمال زياد موجب اين شده اند كه توجه ملا به انها جلب شود.
بامداد:
يعني خانقاهها و نحله هاي درويشي پيرواني را به خانقاههاي خود پذيرفته اند و اين باعث خشم ملا شده است.
يغمائي:
همين طور است. بايد به ساخت و بافت جامعه ايران توجه داشت. جامعه غول آساي ايران جامعه اي مذهبي است و اين جامعه مذهبي بارها نشان داده است كه به طور عام از مذهب به سوي مذهب گريخته است و نه از مذهب به سوي ماترياليسم. من چنانكه بارها گفته ام تاكيد مي كنم بدون اين كه مثلا مرعوب عوامانگي بشويم بايد پيچيدگي قضيه را درك كنيم. اكثرا از كار كرد سياسى و مزاحمتهاى اجتماعى و فرهنگى ناشى از آن از مذهب رو بر مى گردانند و يا با مذهب مشكل پيدا مى كنند، اما تمام ماجرا اين نيست و مقوله مذهب تنها سياسي نيست و اين كه چون يك حكومت مذهبي بر سر كار است پس بزودي ما شاهد يك جامعه فارغ از مذهب خواهيم شد. مذهب در اخلاقيات و سنتها و سوگ و سرور و عادات و رفتار و فرهنگ و خورد و خوراك ومعمارى و دنياى بيدارى و خواب و در هزاران پديده خود را نشان مي دهد. يك بار دكتر ساعدى مى گفت كه مذهب در طول قرنها يك دم و دستگاه در عمق روح و روان مشترك و جمعى جامعه ما ايجاد كرده كه باىد به آن توجه داشت. در خيلي وقتها مذهب با عقل و منطق سر و كاري ندارد از يك احساس نياز سرچشمه مي گيرد و در همان هم پايدار مي ماند. ماهيت در بسيارى اوقات تراژيك و راز آلود حيات و بى كرانگى وجود به قوام مذهب كمك مى رساند، مذهب براي توده ها تنها مقوله اى سياسى نيست و همزمان نقش فرهنگ و هنر را هم بر عهده دارد و خلاصه اين مركب و اسب راز آلود با ان پالان و زيني كه ملا و شيخ و دكانداران دين و حكومت بر پشتش مي گذارند يكي نيست. حالا شما اسم آن پالان را بگذاريد شريعت و اسم خركچي را هم بگذاريد ملا و مقام معظم رهبرى ،ولي با خود اسب چه مي كنيد؟ اسبي كه خلق الله با آن در عالم واقعيت و رويا به سفر دنيا و آخرتشان مي روند و نه تنها پهنه زندگي بلكه وسعت غماور و نگران كننده گورستانها را با سوداي حياتي ديگر مي نوردند. مركبى كه با آن بر زخم ناجاودانگى خود در راههاى زمان جاودانه مرهم مى گذارند، گاهى فكر مى كنم كه ما چون ناجاودانه ايم و سودا و درد جاودانگى داريم به مذهب رو مى آوريم به همين علت هم هست كه مي شود فكر كرد عده اي گريخته از شريعت و در نفرت از مذهب سياسى ملا حلقه بر درب خانقاهها كوفته اند و اين مساله در ايران تبديل به جرياني شده است كه خشم ملا را بر انگيخته و ما باز هم صاحب صف كشيدن مسجد و خانقاه در برابر هم شده ايم.
بامداد:
فكر مي كنيد كار به كجا ختم مي شود؟
يغمائي:
تا اين رژيم نادرويش بر سركار هست كار خاتمه اي ندارد و آزار و اذيت و سركوب درويشان مخصوصا با قيد وجود رئيس جمهوري متشرع و حزب اللهي مثل احمدي نژاد خاتمه ا ي ندارد،در ماههاي اخير و پس از احمدي نژاد رژيم جمهوري اسلامي تيغ خود را كاملا از غلاف كشيده است والبته چاره اي هم ندارد چون يا بايد ماهيت عوض كند كه شدني نيست و يا بايد تا لحظه اخر همانطور كه در موج خون بر تخت حكومت نشست بر موج خون هم برود دنبال كارش .

۱ نظر:

ایستگاه پاره روایت گفت...

با درود
وبلاگتان را شهزاد بهادر به ما معرفی کرد.مطالب شما را خواندیم و استفاده کردیم .از مصاحبه ی شما با جمال بامداد هم با اجازه چند پرینت برای دوستان گرفتیم . خوشحال می شویم به ایستگاه پاره روایت بیایید و نظرتان را راجع به شعرهای ما بنویسید.
با تشکر زُلما و رضا خان بهادر