با کلیک روی تابلو به صفحه اصلی وبگاه بروید

دوشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۴

اى فروزان آتش بى مرگ سركش!
اسماعيل وفا يغمائى

بعد از اين شبها!
بعد از اين درياى خاكستركه از آمال مردم مانده برجا
بعد از اين تقتيل آزادى و رجم جمله شاديها
بعد از اين در هر سرائى كشته اى پيدا ــ
و در هر چارسوئى حفره ى رجمى مهيا، دارها بر پا
بعد از آن سوداى يزدانى در آن بهمن!
و آن آوار اهريمن بر اين ميهن،
از من نوميد بشنو:
ــ مى رسد
ديرست اما نيست ديگر دور
مى رسد از ناى توفانها سرود خشم دريا
تا به پايان آورد افسانه ى چركين مشتى مفتى و ملا .

***
آه!
اى فروزان آتش بى مرگ سركش
كه ز عصر كاوه و آرش
تو زدستى تا به دستى
و ز قلبى تا به قلبى
از هزاران تنگه تاريك در تاريخ بگذشتى
و رسيدى تا بدينجا،
شعله بركش
شعله بركش با هزاران رنگ و با دريائى از آهنگ
تا به آن صبحى كه ملت برجها ند
از فرازاين نظام اهرمن كردار ايزد كش
[كه مى سوزد
در ميان دوزخى از خويش]
رخش خود را آذرخش آسا
پشت بر پوسيد گى ها، كهنگى ها،
رو به فردا
با زهم از بعد فردا
رو به فردا
باز هم فردا....
(5 مارس 2006)

هیچ نظری موجود نیست: