سرودهاي ِاينانا
وحرفي درباب كهنه يا نودر شعر
اسماعيل وفا يغمائى
(قسمت اول)
چه شيرين است
همسايگي ِ دست در دست
وچه شيرين تر
همسايگي قلب باقلب ...
اين شعر ،يا درحقيقت اين چهار سطر از يك شعربلند ،از كيست ؟ كسي كه با دنياي شعر آشنايي داشته باشد در نخستين تلاش خود ، باشناخت مقوله زبان ،به سوي آن قلمرو از دنياي شعر ميرود كه گردشگاه شاعراني چون الوار، پاز،نرودا،وبيشترلوركا شاعر بزرگ اسپانياست كه نرمش و لطافت و سادگي و تقريبادست نيافتني زبانش در اين شعر خود را نشان ميدهد .
هرچهاراين شاعران وهمتايان آنان ـ شاعران سورئاليست ـ در قرن بيستم زندگي كرده اند ولي شاعري كه اين شعر را سروده است تقريباچهارهزاروپانصد سال قبل از شاعران بزرگي كه ازآنان ياد شد،درسرزمين سومر زندگي ميكرده است.اين شعر بخشي از يكي از سرودهاي عاشقانهء مذهبي و آئينيِ شهر كهن «اروك» ودرباره«اينانا»شهبانوي آسمان،ستاره سپيده دم وشامگاه، خدابانوي عشق وباروري و حامي شهر «اروك»، و«دوموزي» شاه ـ شبان و پهلوان افسانه اي ادبيات سومري درشهر« اروك»است.*
سرودهايي كه در باره «اينانا» بر الواح گلي نوشته شده اندوچهل وچهار قرن بعد كشف و بازخواني شده اند ونه تنها از نظر زيبايي هاي شعري ،بلكه از نظرشناخت دوران مادر سالاري قابل تاملندمنحصربه يك سرود نيستند. دريكي ديگرازمجموعه هايي كه در باره «اينانا» سروده شده «سرودهاي هفتگانه ستايش در باره بانوي آسماني» ، در سرود دوم ،تصوير رزمجوي اين خدا بانو را در چنان كلماتي از شعرباز ميابيم كه حيرت را برمي انگيزد:
...اينانا
چه كسي ميتواند قلب داغدارت راآرامش دهد
تابناك ميشوي
چون شعله اي خروشان بربلندِ آسمان،
پاره هاي آتش را بر زمين ميريزي
فرياد خروشانت
چرخان چون باد قدرتمند جنوب
قلب كوهها را تكه تكه ميكند
آسمان و زمين ميلرزند...
نافرمانان رالگد مال ميكني
بانوي مقدس
چه كسي قلب داغدار ترا آرام ميكند...
ادامه سرود دوم از نيايش هاي هفتگانه نيززيبا و پر شوراست و اگر تا به حال نميدانستيم كه اين شعر از مجموعه سرودهاي «اينانا»ست علي القاعده، يادر كتاب شعري چون« اسپانيا در قلب ما» اثر نرودا ، و آنجا كه به سوگ دهانهاي خرد شده كودكان شير خوار وشير و خون لگد مال شده مادران وستايش زنان شجاع اسپانيا در زير پوتين هاي سربازان و افسران فاشيست ژنرال فرانكواشاره ميكند، بدنبال آن ميگشتيم ويادركشوري شبيه به ايران كنوني تحت حاكميت آخوندهاوسرگذشت زناني كه طي بيست سال گذشته آماج انواع فشارها و رنجهاوبي احترامي هاي زاييده تفكر و عمل آخوندها بوده اند،سراينده معترض و خشمگين آن را دنبال ميكرديم.
حال با مدد «اينانا» و سرودهاي كهن سال اوبرمقوله كهنه و نودر شعرنوري مناسب بياندازيم ،شايد بتوانيم اززاويه اي متفاوت بازواياي معمول وبحث انگيز، كهنه و نو را باز ببينيم .
به طور معمول وقتي از شعركهن سخن ميگوييم،باتوجه به مقوله زمان ومفهومي كه درواژه كهن قابل لمس و احساس است از لحاظ زماني شعرهايي را در نظر مياوريم كه درايران ، به طور عام قبل از مشروطيت وبه طور خاص قبل ازنيما وجود داشته اند. همراه با اين، مقوله قالبها ، وزنها، مسايل مربوط به عروض و قافيه و بديع و سبك هاي خراساني وعراقي و هندي ، و جهان غزل و قصيده و رباعي و دوبيتي وامثال اينهابه ذهن ميزند . در خارج از ايران نيزبا تفاوت هايي از نظر زمان وتكنيك و عروض وسبك حكايت همين است .
در زمينه شعر نو در ايران با تصويرنيما و كار اودرشكستن هسته وزني و آزاد كردن اوزان از قيد و بندمساوي بودن باهم ، و آزادي در استفاده كردن يا نكردن از قافيه و رديف شروع ميكنيم و در ادامه راه به شعر سپيد و به طور كامل رهااز وزن وقافيه و امثال اينها ميبريم .
ولي حكايت شعر كهن و نواگر چه از زاويه اي اينهاهم هست ولي تنها اين مسائل و در محتوي اين نيست .درآغازنيز،به عمد ،نه بر شعري از خيام يا حافظ يا بيدل دهلوي يا شاعران برجسته اروپا در قرون وسطي ،بلكه بر يكي از كهن ترين سروده هاي فرهنگ و ادبيات سومري هاـ پديد آورندگان كهن ترين فرهنگ بشري ـ وهمسايه ديوار به ديوارايراني كه در روزگاران بعد پديد آمددرنگ شد تابر تفاوت كهنه و نودر محتواتاكيدبشود و اما اندكي بيشتر در اين باره .
***
تاكيد بر شكستن وزن و قافيه و تفاوت اساسي فرم در شعركهن و نوواقعيست. يكي از كارهاي مهم نيمايوشيج و همراهان اونيز ، ايجاد عروض و قافيه اي نو وشايسته شعر نوين با استفاده ازامكانات شعرقديم بود. نيما با اين كار ضربه اي اساسي بر دكان ناظماني وارد آوردكه با كمك عروض و قافيه ،بر ارقام و آمار كساني كه موسوم به شاعر بودند ميافزودندودر عين حال بر بسترحركت شعرسدهاي گوناگون ايجاد كرده وفضاي تنفسي شعر رامحدود كرده بودند.
ولي كار اساسي نيما را در محتوا ي كارو نگاه خاص اوبه شعر بايد ديد ـ به اين مقوله در ادامه همين ياداشت ها پرداخته خواهد شد ـ ،بدون توجه به مقوله محتوا و نگاه در شعرنو،ميتوان پس از مدت زماني نه چندان دراز در عروض نيمايي و سرانجام در شعر سپيد به همان بيماري آزار دهنده قديمي شعركهنه دچار شد . در اين زمينه خوشبختانه ـ يا بدبختانه ـ نمونه ها در بيست سال اخير كم نيست .كافيست انواع و اقسام روزنامه هاي حكومتي و نيمه حكومتي و يا بشدت حكومتي ـ نشريات مربوط به سپاه ، بسيج و كميته ها را ورق بزنيم، در كنار انواع غزلها و قصيده ها و دوبيتي ها وديگر شعرهاي روزگار گذشته ،شاهد انواع و اقسام شعرهايي خواهيم بود كه در كادر عروض نيمايي وشعر سپيد سروده شده اند و از بسياري از اين شعرهاي سروده شده با عروض نو و گاه مدرن چنان بوي ناخوشايندي از كهنگي واگربدون تعارف گفته شود،تعفن به مشام ميزند كه تنها براي سرايندگان آنها ونيز شنوندگاني كه در مراسم شعر خواني به مناسبت انواع و اقسام «دهه»ها و بزرگداشت«امام راحل» و« يادواره جنگ» و امثالهم حضور به هم ميرسانند واحتمالا در آينده براي روانشناساني كه ميخواهند آناتومي انديشه وهنرشاعران حزب اللهي و حكومتي رابررسي كنند قابل تحمل است.
سرودهاي ِاينانا
وحرفي درباب كهنه يا نودر شعر
اسماعيل وفا يغمائى
(قسمت دوم)
بانوي بامداد
شادي آسمان، زيبايي آن
وقتي كه خفتگان
آخرين ذرات خواب شهد آلود را
درخوابگاهها مي مكند
توآشكار ميشوي
درخشان چون پرتوهاي روز
وزندگي به جنبش ميايد
وخفتگان بر بامها
و در زير سايه هاي سقف ها،
وتمام مردم «سومر»
دل خود را به تو ميسپارند
و زيبايي ترا ستايش ميكنند ...
اينانا
بانوي ما درميان رؤياهاي شهد آلودش
از آسمان به ما مينگرد،
اينانا ! نورافشان!
با پيراهن سپيده دم
بانوي من! خوشايند زمين
گرامي در ترانه هاي ما...*
بي شك ،عروض قديم ،بديع وقافيه،دقايق و ريزه كاري هاي شعر كهن ايران،وزن هاي شعر كهن،تكنيك هاي خاص برخي شاعران دنيايي دشواررادر برابرما به تماشا ميگذارد،آن چنانكه گاهي اوقات باعث ميشود با خود فكر كنيم، كه اين همه اختراع شده است تا شاعران با به كار بستن اين دقايق مراتب فضل!خود را نشان دهند و نگذارند ديگران راحت به قلمرو آنان وارد شوند، با اين همه اين حقيقت نيز وجود داردكه تمام مشكلات ودست و پاگيري ها ودقايق وظرايفِ دربرخي از اوقات درخشان عروض وبديع وقافيه قديم نتوانسته است از تاثيرجادويي شعرهاي حافظ، خيام و مولوي وفردوسي و نظامي و امثال آنهابكاهد .آنان آنچه را كه ميخواسته اند از دنياي ناپيداي احساس به جهان كلمات انتقال داده و كما بيش در دسترس ما قرار داده اند.
در بسياري از اوقات نكات مربوط به دنياي فني و تكنيكي شعر قديم چنان زنده و شاداب و با رنگ و آهنگي طبيعي در شعر نشسته است كه بر شدت تاثير آنها افزوده است .
ازسوي ديگرتمام عروض ،و بدايع شعر نو و تمام تكنيك ها و ظرافت هاي سهل وممتنع شعر سپيد ، جدا از محتواي زنده و روشن و پاكيزه ايكه در درون آنها ميبايست قرار گيردلباسيست زيبا بر تن موجودي بي جان كه نميتوان با اين لباس او رادر اجتماع زندگان قابل پذيرفتن نمود .
شايدبا اشاره اي كه به شاعران و نشريات حكومتي شد ،به نظر برسد كه بحث در باره محتواي گرايي ومقولات سياسي و انقلابي و مبارزاتي در شعر ،و امثال اينهاست . به طور خاص در حكومتي چون حكومت آخوندهااين مقوله نيز قابل اهميت و توجه است ولي تاكيد در اين نقطه عام تر از اين مقولات است.
فارغ از علاقه يابيزاري ما ازدنياي فني و تكنيكي شعر كهن ،فرم هاي كهن در ايران نيز مانند ديگر نقاط جهان حاصل كار طولاني بسياري از استادان برجسته شعرونيز موسيقي ـ با توجه به پيوند قوي موسيقي و شعر كهن ـ است .اين دنياي فني و تكنيكي،ابتدا در درون شعرها ، وذره ذره ،خود را نشان داده است وبعدها از درون شعرها و ترانه ها بيرون كشيده شده اند و دسته بندي و نامگذاري شده اند و تدوين وتنظيم گرديده اند .
اگر اين آثار تدوين شده بعدها و طي ساليان متمادي مورد سوءاستفاده قرار گرفته و موجب شده با كمك اين تكنيك ها عده زيادي به جاي كشف و خلق شعروتوجه به مقوله احساس وادراك ، وتعهد نسبت به ارزش احساسات خوانند گانشان ،وتلاش براي بر انگيختن حساسيت هاي آنهانسبت به مسايل مورد نظر،به پيچ و مهره كردن كلمات به يكديگر ـ بر اساس وزنهاي عروضي ـ بپردازند و در انتهاي هر بيت منگوله هاو زنگوله هاي رنگين و پر سروصدايي به نام قافيه و رديف بياويزند وبافنون عجيب و غريبي كه بعدها به عروض شعر كهن افزوده شد باعث اعجاب آدم هاي ساده دل بشوند تقصيري متوجه شاعران بزرگ كهن نيست و عروض كهن گناهي ندارد.
هنوز هم وزن ها و تكنيك هاي بسياري ازغزلهاي حافظ با نرمش نسيم نوازشگري كه نيمه شبي بر چهره رهنوردي تنها ميوزد و در گوش او زمزمه اي سر ميكند در پيوند است.هنوز هم حركات يك مست رقصان بر سر بازار و ضربات خروشان دهل در تكرار هسته وزني «فعلاتن» در « منم آن مست دهل زن كه شدم بر سر ميدان/دهل خويش چو پرچم به سر نيزه ببستم» در شعر مولوي زنده است و هنوز هم انتخاب ريتم تند وزن شاهنامه براي يك اثر رزمي و وزن ملايم مثنوي مولوي به عنوان موسيقي شعربراي يك اثر فلسفي و عارفانه وانتخاب هوشيارانه و دقيق نظامي براي سرودن قصه هايش قابل تامل است .
مقصود دفاع بي قيد و شرط از شعر كهن نيست ولي فرمهاي كهن در شعر نيمايي به اين دليل در هم شكست كه پيكره درون اين فرمها ـ جهان نو،حرف نوو محتوي نوـ در لباس قديمي نميگنجيد. در حقيقت تمثيل لباس در رابطه با كار نيما ضعيف است ،بايد گفت پوسته ، يا پوستي جديد بروجودي جديد روييدواين وجود جديدبا بدور ريختن كهنگي ها و فرسودگيها ، همان كهنگي ها و فرسودگي هايي كه سوء استفاده گران از فنون شعربه وجود آورده بودندتمام ارزشهاي كهن ـ و نه كهنه ـ را ارج نهاد ودر خود حفظ كردوبر همان پايه هاي كهن استوار شد.
براي ادراك روشنتر از اين مساله بايد تاكيد كرد كه ميان «كهنه بودن»و«كهن بودن» تفاوت بسيار است .كوهها و اقيانوسها ، دشت ها، ماه درخشان و خورشيد زندگي بخش كهن اند ولي كهنه نيستند .«پرومته» اثر «اِشيل» و«ايلياد واديسه»اثر«همر»، «كمدي الهي»اثر «دانته»،« دن كيشوت»اثر «سروانتس»و بسياري از قابل تامل ترين آثاردر زمينه شعر يا قصه روزگاري دراز را پشت سر گذاشته اندوكهنسالند ولي هنوزسرشار تازگي اندوجهان نو وحرف نو آنها باقيست ودر آثارنو قابل استفاده و تكرارند.شايد يك مثال براي اينكه به ما كمك كند فقط در فرم ها به دنبال كهنه و نو نگرديم در اينجا مناسب باشد.به عنوان موضوع مقوله مرگ را به عنوان يكي ازكهن ترين موضوعات مورد تامل درمذهب ،فلسفه،ادبيات و روانشناسي انتخاب ميكنيم.
درلوح يازدهم از الواح دوازده گانه كهن ترين حماسه تراژيك مكتوب انسان «گيل گامش »كه منجمله حاوي نخستين تلقي انسانها از مرگ است ميخوانيم:
چون خورشيد نوزادي رادرود ميفرستد
سرنوشت نصيب او را مقدر ميكند
آه كه قابل شماره اند روزهاي زندگي
وبي پايانند روزهاي مرگ
«گيل گامش » كه ازقصه هاي كهن سومري ها و اكدي هاست وقدمت آن به همان دوران «اينا نا» ميرسد سرانجام در سال 1849در كاوشهاي باستانشناسان توسط اوستن هنري لاياردر محل نينواي قديم و در كتابخانه بزرگ الواح گلي آشور بانيپال ( ششم قبل از ميلاد) بدست آمد و توسط جرج اسميت خوانده شد. پس از گذر زمانهاي متوالي ميبينيم تلقي «گيل گامش»پهلوان افسانه اي وپادشاه اروك كه در گريز از مرگ در جستجوي جاودانگي ست رنگ كهنگي نپذيرفته است وحماسه تراژيك« گيل گامش »نو است.مرگ وابهام و تاريكي و راز آلود بودن مساله مورد نظر « گيل گامش»به عنوان موضوعي كه ذهن را مشغول ميدارد وچه در حيطه فلسفه و مذهب وچه در قلمرو شعر و داستان و...قابل فكر و تامل است رنگ كهنگي نپذيرفته است.چند هزاره بعدخيام در زمره تابلوهاي تاريك يا روشن خود ما را به گوشه ديگري ازهمان وادي قابل تامل ميبرد:
بازي بودم پريده از عالم راز
شايد كه برم ره از نشيبي به فراز
اينجا چو نيافتم كسي محرم راز
زآن در كه درآمدم برون رفتم باز
وحدود سه قرن پس ازخيام با حافظ ميتوان زمزمه كرد:
خيز و در كاسه زر آب طربناك انداز
پيشتر زآنكه شود كاسه سر خاك انداز
عاقبت منزل ما وادي خاموشانست
حاليا غلغله در گنبد افلاك انداز...
ملك اين مزرعه داني كه ثباتي ندهد
آتشي از جگر جام در املاك انداز
وهفت قرن پس از حافظ ،شاملوباكوبه زدن بر در بي دربان يكي از عميق ترين شعرهاي قابل فكر و تاملش را در هستي شناسي مقوله نيستي خلق ميكندودرگوشه ديگري از دنيا «سيمون دو بوار» بااثرعميق و درخشانش رمان فلسفي«همه ميميرند»وتلاشي غبطه برانگيزدر شناخت هستي نيستي موجب ميشود در پايان كتاب با آرامشي عميق زير لب زمزمه كنيم بدون مرگ جريان زندگي وجود نخواهد داشت وبراي هر روز زندگي كردن بايد يك روز مرد و مرگ و زندگي دو روي تفكيك ناپذيرسكه حياتند.
در باره مقوله مرگ به عنوان يكي از كهن ترين ، شايد كهن ترين موضوع مورد تامل انسان از كهن ترين ايام تا روزگار معاصرمثال زده شد تا مرز ميان كهنه و كهن در روشنايي قرار بگيرد، بر گرديم به شعر ،در تمام شعرها چه آنكه با خط ميخي بر الواح كتابخانه پادشاه معروف بابل نوشته شده و تابع قوانين نظم و نثر روزگار خودش بوده، چه در شعرهاي حافظ و خيام با عروض شعر كهن و چه در شعرشاملويا رمان دو بوارنشاني از كهنگي و جود ندارد.كهنه هاو مندرس ها آنهايي هستندكه كار خود را كرده و روزگار خود را به سر آورده اند، آنهائي هستندكه حساسيت ها را بر نمي انگيزند،به فكر وادار نميكنند و چيزي به دانش ما از زندگي ـ وحتي مرگ ـاضافه نميكنند.
كهن ها را بايد حفظ كرد ولي كهنه ها راچه درفرمهاي قديمي و چه در فرمهاي جديدبايد به دور ريخت در ميان كهنه ها شايد انبار كردن برخي از اشياء كهنه ،در زير شيرواني و براي استفاده احتمالي بي فايده نباشد، ولي در حيطه وجودهاي فرهنگي ،اجتماعي،سياسي و فلسفي و امثالهم حفظ كردن و انبار كردن و بدتر از آن رواج دادن كهنگي و اندراس كاري نادرست و در بسياري مواقع مصيبت بار است .نمونه هاي زنده اين فاجعه تقريبا در تمام زمينه ها در حكومت آخوندها قابل رؤيت است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* اينانا خدا بانوي بزرگ سومر بعدها در دوران اكدي ها وآشوري ها و بابلي ها ودر فرهنگ سامي به «ايشتار»يا «عشتار»تغيير نام داد بنابرروايات اساطيري«دوموزي»شاه ـ پهلوان افسانه اي مظهر روييدني هاست و بنا بر روايات تاريخي به دست آمده «دوموزي» از پادشاهان سومري بوده كه حدود سالهاي 2700 قبل از ميلاد بر شهر « اروك» حكومت ميكرده است . براي افزون كردن قدرت پادشاهان سومر و شريك شدن آنان در قدرت و جاودانگي خداـ بانوها ،در سومر قديم هر پادشاه به طور سمبليك باخدا ـ بانوي بزرگ ازدواج ميكرد تا در قدرت ريشه داروكهن مادر سالاري سهمي داشته باشد. ادامه اين حكايت با دوران مرد سالاري وتغيير الهه هاي زن به خدايان مرد پايان يافت .يكي از قطعات بسيار زيباي سرود «اينانا»زاييده ازدواج سمبليك پادشاه « اروك» با اوست. « دوموزي»اساطيري در فرهنگ سامي كهن تبديل به «تموز» گرديد و به فرهنگ و ادبيات عبري راه يافت و در نام و هيئت «آدونيس» به زمره شخصيت هاي اساطيري يوناني و اروپايي پيوست .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر