با کلیک روی تابلو به صفحه اصلی وبگاه بروید

چهارشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۵

تمامیت ارضی

تمامیت ارضی !
اسماعیل وفا یغمائی


با وجود این همه ماه!
با وجود این همه خورشید!
با وجود این همه راهبان!
با وجود این همه راهنما و راهبر!
راه را گم کرده ام!!
نمیدانم آرش را کجا می توانم پیدا کنم؟
یا تهمتن را؟
یا آریو برزن را؟
یا فردوسی و یارانش را؟
می خواهم به آنها بگویم!
کامیونها و قطارها دارند می آیند
و بر فراز سر آنها اره ها و تبرها پرواز کنان!
وکسانی که کلاهشان را پائین کشیده اند.


چرا تمام فانوسها دود زده است؟
چرا تمام شهر اینطوریست؟
نشانه خانه ستار خان را آیا کسی می داند؟
یا جائی که صور اسرافیل ورفقایش کشته می شوند؟
باقر خان کجاست و سواران تبریز؟
تضادها را کنار بگذاریم!
میرزا کوچک خان و حیدر خان؟
سرای قاضی محمد را کسی می شناسد؟
کردها و کوههایشان کجایند؟
ولرها و دشتها و تنگه هایشان؟
ترکمنها و قشقائی ها و عربهای نیشکرستان؟
بوشهری ها و دلواری ها؟
شیران سیستان و بلوچستان؟
پادگان کلنل پسیان کجاست و افسران خراسان؟
یا جائی را که مصدق به عصایش تکیه می داد؟
می خواهم به آنها بگویم
کامیونها و قطارها دارند می آیند
و بر فراز سر آنها اره ها و تبرها پرواز کنان!.
وکسانی که کلاهشان را پائین کشیده اند.


عشقی را کجا می توانم پیدا کنم؟
فرخی و بهار و نسیم شمال را؟
راه تبعیدگاه عارف کجاست؟
گلسرخی و سلطانپور
آخرین شعرهاشان را کجا می خوانند؟
چه کسی به شاملو و هدایت خبر می دهد؟
و خیلی های دیگر؟
صمد و ساعدی در کجا کتابهایشان را می نویسند؟
اخوان کجا دارد اخرین سیگارش را می کشد؟
خوئی کجا آخرین رطلش را تهی می کند؟
و آزرم کجا چکامه اش را می سراید؟
می خواهم به آنها بگویم
کامیونها و قطارها دارند می آیند
و بر فراز سر آنها اره ها و تبرها پرواز کنان!.
, وکسانی که کلاهشان را پائین کشیده اند.


جائی که پویان به خاک افتاد کجاست؟
و جائی که حنیف نژاد کشته شد ؟
میدان تیر افسران توده ای کجاست؟
دموکراتها را کجا بایدپیدا کرد؟
فدائی ها و مجاهدین را؟
سربداران و ستاره سرخی ها را ؟
و خیلی های دیگر را؟
و تمام کسانی را که از صدها قبل تا حالا
بر این خاک جان دادند
می خواهم به آنها بگویم
کامیونها و قطارها دارند می آیند
و بر فراز سر آنها اره ها و تبرها پرواز کنان!.
وکسانی که کلاهشان را پائین کشیده اند.



می بخشید رفقا!
امشب
با این همه ماه و خورشید
و این همه تاریکی!!
و این همه راهبان
و این همه گمشدگی
و فانوسهای دود زده
زیاد نمی توانم شعر بنویسم
تنها می خواهم بنویسم
کامیونها و قطارها دارند می آیند
و بر فراز سر آنها اره ها و تبرها پرواز کنان!
کامیونها و قطارها دارند می آیند
و تا سقفهاشان مرز
و تا سقفهاشان دیوار
و تا سقفهاشان سیم خاردار
و تا سقفهاشان گیره ها و پرس ها
تنها می خواهم بگویم
که اگر بگذاریم
می خواهند لای گیره بگذارند
افقهایمان را
که می خواهند پرس کنند جغرافیایمان را
که له کنند تاریخمان را
که می خواهند اره کنند
بعد از دو هزار و پانصد سال
یا کمی کمتر و بیشتر
می خواهند تبر کش کنند
بعد از دو هزار و پانصد سال
یا کمی کمتر و بیشتر
و مرزهای خودشان را بگذارند
میان من و تو.


می بخشید رفقا
امشب
با این همه ماه و خورشید
و این همه تاریکی!!
و این همه راهبان
و این همه گمشدگی
و فانوسهای دود زده
زیاد نمی توانم حرف بزنم
تنها می خواهم بگویم
که اگر بگذاریم
می خواهند لای گیره بگذارند افقهایمان را
که می خواهند پرس کنند جغرافیایمان را
که له کنند تاریخمان
که می خواهند بکارند
دیوار برلن را میان تهران و تبریز
تا آل احمد برای دیدن ساعدی و صمد ویزا بگیرد!!
و ستار خان برای ملاقات مصدق!!
و بسازند
مرز میان فرانسه و آلمان را
میان یزد و اصفهان
تا صدای مسکرهای یزد به اصفهان نرسد
و صدای نی کسائی به بازار خان.
میخواهند بفروشند
مرز میان بلژیک و هلند را
به بلوچها و کرمانی ها
و شاید ی کمی دیگر
مرزهای اسقاط دیگرشان را
به سیستانی ها و بلوچستانی ها.
می خواهند اره کنند
می خواهند تکه کنند
می خواهند دیوار بکشند
می خواهند مرز بکشند
می خواهند...


می بخشید رفقا
من ناسیونالیست نیستم
و دار و ندارم را
در کوله پشتی ام حمل می کنم
و در ایران
حتی یک پر کاه را هم صاحب نیستم
و صاحب نخواهم بود
وامشب
با این همه ماه و خورشید
و این همه تاریکی!!
و این همه راهبان
و این همه گمشدگی
و فانوسهای دود زده
زیاد نمی توانم حرف بزنم
زیاد نمی توانم سرتان را به درد بیاورم
و گور پدر خشایار شاه و خمینی
بعد از دو هزار و پانصد سال اما
یا کمی کمتر یا بیشتر سرودن
اما بعد از دو هزار و پانصد سال
یا کمی کمتر یا بیشتر هر روز متولد شدن
و هر روز مردن
اما بعد از دو هزار و پانصد سال
یا کمی کمتر یا بیشتر
کرد و ترک و بلوچ و لر بودن
و فارس و ترکمن و عرب و قشقائی بودن
اما بعد از دو هزار و پانصد سال
یا کمی کمتر یابیشتر
زرتشتی و ومانوی و مزدکی بودن
و مسلمان و مسیحی و کلیمی بودن
و بهائی و بابی ولامذهب و با مذهب بودن
اما بعد از دو هزار و پانصد سال
یا کمی کمتر یا بیشتر
دائما ایرانی بودن
امشب بد جوری دلم گرفته است
و احساس می کنم
اگر بتوانند و بگذاریم
کامیونها و قطارها دارند می آیند
و بر فراز سر آنها اره ها و تبرها پرواز کنان!
کامیونها و قطارها دارند می آیند
و تا سقفهاشان مرز
و تا سقفهاشان دیوار
و تا سقفهاشان سیم خاردار
و تا سقفهاشان گیره و پرس
و کسانی که
کلاهشان را پائین کشیده اند
و بد جوری هم پائین کشیده اند..
..
23 می 2006






هیچ نظری موجود نیست: