با کلیک روی تابلو به صفحه اصلی وبگاه بروید

پنجشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۵

غزل نفس صدق

نفس صدق


زآبهاى جهان اين سراب ما را بس
بر اين سراب دمى چون حباب ما را بس
تمام ملك خلود از تو، اين نفس كه به صدق
برآوريم در اين كفر ناب ما را بس
رها از آن همه غوغا خوشم به ساز سكوت
دراين سراب خراب اين رباب ما را بس
به خانقاه نبينى مرا دگر زين بيش
به خرقه عارف زاهد مآب ما را بس
چه مايه بت كه به توحيد خود نهان دارى
ز هرچه حكم همين يك خطاب ما را بس
تمام پنجره ها بسته شد زيك پرسش
هزار شكركه اين فتح باب مارا بس
مگو زكعبه و زمزم كه كنج ميكده ها
طواف ساقى و دور شراب ما را بس
ترا كه نيست جگربندشاعرى، خاموش
زخون مركب و بال عقاب ما را بس
در اين سراچه كز ايمان ديار ظلمتهاست
فروغ اين صنم اين آفتاب ما را بس
گشاى چشم كه ويرانم و شوم آباد
در اضطراب جهان اين خراب ما را بس
به قصد ماست چو مقصد روان به راه حيات
درنگ اى دل مسكين! شتاب ما را بس
چو مه به جلوه درآمد خموش شد جبريل
چه جاى وحى (وفا) ماهتاب ما را بس


هیچ نظری موجود نیست: