با کلیک روی تابلو به صفحه اصلی وبگاه بروید

دوشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۶

سه شعر تازه/اسماعیل وفا یغمایی

چنان تاریک است این جهان
چنان تاریک است
چنان تاریک است این جهان
که جلاد
ردای قضاوت بر تن دارد
که خائنان تیغ عدالت را صیقل می دهند
که جهاندار
نطع وکنده را آماده می کند
که گند ناک ترین سلاخان آدمی شهیدانند و مظلومانند

وظالم بناچار و بناگریز
آنست که باروشنای خون و سرود درد خویش
در برابرستم تاریک پتیاره ایستاد
و ایستاده است
سخن از تفاوت و طعم ها نیست
سخن از برآشفتن ها وآزردن ها نیست
سخن از تاریکی است
سخن از تاریکی مسمومی است
که خمار میپراکند
تا در کشاکش صیقل دادن کاردها
در خوابی خوش به سفر رویم
وکار بپایان رسد
وگرمای خون ستارگان
بیداری بیهوده را به ارمغان آورد
و حاشا که چنین باشد.....

دجله چشمی است و فرات چشمی دیگر
دجله چشمی است
و فرات چشمی دیگر
گریان در دو سوی ششصد هزار جمجمه
که تا ماه فرا رفته است
و خورشید را تاریک کرده ست
و فراتر می رود
.و فراتر می رو
د


دجله فریادی است
و فرات فریادی دیگر
که نه تیمور چنین برجی برافراشت
و نه هلاکو چنین مناره ای
تا بر فراز آن فقیهان طلوع تاریکی را نوید دهند
و جهانداران زیبائی دموکراسی را


حتی اگر مغلوب شویم
چه غم ار خاکستری برجای نماند
حتی اگر مغلوب شویم
حتی اگر نابود
شادی این حقیقت را با خود خواهیم داشت
که تا آخرین نفس با تاریکی جنگیدیم
و تا آخرین نفرسوختیم و تاریکی را سوختیم
و خاموش شدیم
چه غم ار خاکستری برجای نماند.
21 اوت 2007 میلادی



هیچ نظری موجود نیست: