با کلیک روی تابلو به صفحه اصلی وبگاه بروید

پنجشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۵

کتیبه ای بر تاریکترین دیوار شب. اسماعیل وفا یغمائی



از زبان وبرای آنان که برای آزادی راستین
آزادی بی قید و زنجیر
آزادی شایسته انسان و انسانیت معاصر
آن آزادی که تنها با خود تعریف می شود
جنگیدند رنج کشیدند مردند و کشته شدند
از زبان و برای آنان که برای آزادی راستین
آزادی بی قید و زنجیر
آزادی شایسته انسان و انسانیت معاصر
آن آزادی که تنها با خود تعریف می شود
می جنگند
و در سیاهترین گذرگاههای شب معاصر
معنای ستاره و هوای تازه آینده اند.
کتیبه ای بر دیوار تاریک ترین شب

اسماعیل وفا یغمایی
Esmailvafa99@yahoo.ca
میروید ای رفتگان!ازیادها در بادها
یادهاتان نیز خواهد گشت پاک از یادها

اینک استاده میان موج خون ملتی
در حصار دیوبانان، همچنان شدادها-

کنده ها و نطع ها و دارهاتان گرم کار
تشنه ی گردن تبرهائی که از پولادها

برکشیده قلعه های جورتان سر تا به عرش
بر تر ازقصر ثمود وکاخهای عادها

خیسخورد خون خلق است این بنا اما، اگر
افشرد بر سنگ ظلمت پای در بنیادها

میوزد در هر گذرگاهی به اوج هر صلیب
گیسوان خونچکان رادها، آزادها

گیسوان صدهزاران دخت و پور این وطن
کشتگان تیر در خردادها، مردادها

بشنوید! این غرش خونست اندر کام مرگ
همچو رودی در پی میعاد با میلادها

خون ماه و ماهتاب وخون بلبل خون گل
خون آب و آفتاب و سروها! شمشادها

خون آئین و مروت خون رحم وعاطفت
خون لبخند ومحبت، وای از بیدادها!

خون لیلی خون مجنون خون عشق و زندگی
خون بابک خون آرش، کاوه ها، فرهادها

چیستید ای مردگان گور زاد گور زی
در ره طراری خون برترین فصادها

تا وزد گند شمایان بر حیات ملتی
اهرمن را با شما اهریمنان امدادها

بشنوید از من حکایت را که: بادی برگذشت
تا به دوران من و ما از زمان مادها

هرکجا او استخوانی یافت از فرعونها
یا که خونی خشک گشته در رگ جلادها

هرکجا او یافت رسمی از توحش یا که جست
درشرارت، مکتبی دارای استعدادها

هرکجا او دید تصویری پر از گرد و غبار
ازخدایان جهانٍ عصر استبدادها

برگرفت و کرد تخمیر و شما را خلق کرد
بعد از آن بنشاندتان بر مسند بیدادها

تا بماند در دل تاریخ تصویری تمام
مطلق جلادها!بیدادها! شیادها!

گوش دارید ای شریران! گر چه ساز شرق و غرب
تا خموش آرد به نای مردمان فریادها

مینوازد زیر و بم سرمست سوگ مردمان
نغمه ی بی وقفه ی شاد مبارکبادها

گوش دارید ای شریران گر چه در مدح شما
زن بمزدان ایستاده در صف قوادها

گوش دارید ای شریران گر چه شیطان را شما
بوده اید از روز اول برترین استادها

یک نفس خاموش این ملت نیامد، هر نفس
گر چه بر فرقش فرو بارید بس بیدادها

چیست در ژرف سکوت سرد این فریاد سرخ
همچنان موجی که دردریائی از فریادها

چون کلافی کهکشانی روشن از صد آذرخش
چون غریو تندری از نای مردمزادها

میروید ای رفتگان! در بادها از یادها
یادهاتان نیز خواهد گشت پاک از بادها
سی اوت 2006

عصر دندانهای سپید
اسماعیل وفا یغمایی
Esmailvafa99@yahoo.ca

عصر دندانهای سپید!
عصر بهترین دندانپزشکان!
عصرتبلیغ بهترین خمیر دندانها
عصروجدانهای تاریک ولک زده
و قلبهای روکش شده از چینی یا متال!
عصر پاکیزه ترین دهانهای گلگون خوشبو
و بوسه ها وکلمات پوسیده و پوک!.


عصر سلامت!
عصر ویتامینها وگیاهخواری،
عصر نگرانی از سکته و سرطان
بی هیچ نگرانی از شیوع سکته روان ها
و فلج عاطفه ها
وافزایش کشنده ی چربی پیرامون رگهای احساس
رگهای دیدن
رگهای اندیشیدن و رگهای شناخت!
و اینکه در خیابانهاانبوه پیکرهای سالم
ارواح فلج شده خودرا
در چرخ دستی پیشاپیش خود حمل می کنند
و احساسات رنگباخته
با چوبهای زیر بغل حرکت می کنند.



عصرخشن ترین بمبها و کشتارها
و عصر نرمترین دستمال توالتها
که با آنها می توان عرق شرم را
از پیشانی بیشرمترین فرمانروایان
ولکه های چربی انسانی را از لبهای سیاستمداران
در ضیافتهای سیاسی پاک کرد.



میخندند،
ومی خندیم بی هیچ شادمانی،
بی هیچ صمیمیتی با لبها و گونه هامان.
میخندیم
تنها برای آنکه سپیدی دندانهامان را به رخ بکشیم
و فراموش کنیم
که چیزی در حال پوسیدن است
و فراموش کنیم که کسی گرسنه است
که کسی خسته است
که کسی رنج می کشد
و کسی دارد میمیرد،
چه غم انگیز است
در خویش خلاصه شدن
نه چون انسانی که خلاصه ی جهانی است
بل چون جزیره ای
یا ستاره ای درخلاء
بی هیچ اقیانوسی
یا کهکشانی در پیرامون.


*****
دریغا!
که زمین،دیگر، به تمامت عریان و مکشوف است
نه چون معشوقی با پرتگاههائی از برهنگی
و رازهایش
در زیردستها و چشمهای آنکه دوستش می دارد
ومیورزدش! وفرو میکشد و بر می آورد ش
چون خمیری عطرآگین
تا نان عشق بر دیواره تنورشرم وشورو تمنا
نرم نرمک پخته آید،
بل چون جسدی هنوز نیمگرم
در زیر پرتوهای ساطور آسای ساتلیتهای کنج کاو جهانداران
بی هیچ رازی،
وای کاش
کسی ناقوسی را می نواخت
کسی بر طبلی می کوبید
یا در کرنائی می دمید
وخبر از پیدائی سیاره ای یا قاره ای اگرنه،
بشارت کشف جزیره ای را می داد
که بومیانش هنوز حیرت را می شناسند
که بومیانش هنوزخورشید و هوا و آب را می ستایند
و هر ماه در زیر بدر تمام،
و گرداگرد اجاقی که در آن خدا وانسان و طبیعت زبانه میکشند
دستادوش با آوازطبلی و قلبی همگانی می رقصند،
و قلبهاشان روشن از راستی وشادی
و روشن تر از دندانهای ماست!.



ای کاش این چنین بود
تا کشتی هامان را لبالب از شهد و شکوفه می کردیم
تا بادبان ها را بر میکشیدیم
و بادها را می گفتیم تا در بادبانها آواز بخوانند
و ما را به آن جزیره رسانند
تا بومیان ان جزیره را
نه به مدد صلیب و شمشیر
بل به مدد اشک وآغوش و گل
از جزیره کوچکشان به قاره های عظیم خود آوریم
تاقاره های عظیم ما
تا ابد مستعمره جزیره کوچک آنان باشند!
ای کاش.........
اول سپتامبر 2006

هیچ نظری موجود نیست: