با کلیک روی تابلو به صفحه اصلی وبگاه بروید

سه‌شنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۵

در سوگ پرویز یاحقی



















در سوگ پرویز یاحقی
اسماعیل وفا یغمایی

ترا به خاک میسپارند
ومجال ان نیست تا بر مزار توکلاه ازسر برگیریم
وبه نوای تمام ویلنهای جهان
که در سوگ انگشتان خاموش تو می گریند
گوش سپاریم.
ترا به خاک می سپارند!

ترا که نه،
تن ات را به خاک میسپارند
تنی که سازت را به آواز می آورد،
و جانت در پرواز است
جانی که تنت را به طرب می آورد
تا سازت را به ترنم آوری
و جانهای ما را که با صدای ساز تو
درتن های خسته امان
شوری هنوز ممنوع را تجربه می کردند.
در پرواز بودی

ودر پروازی
در تاریکی ها و روشنائی های این میهن
در خاک و ستاره هایش
در دهلیزها و رازهایش
ودر میکده و مسجدش
که آنچنان به لطافت
خشک سیمی و خشک چوبی را
جان می بخشیدی
که به جادوی آن هیچ دری بسته نمی توانست ماند
و هیچ ممنوعیتی را یارای پایداری نبود
و اینچنین ساز تو
{شاید بی انکه چندان خود بدین اندیشیده باشی!}
در میهنی که هنوز به حکم آسمان
فرزندان خاک را بر نطع می نشانند
{و هنوز گاه فرزانگانش
درمان درد و گشودن قفل را
نه در کلید ها که در جام چل کلید می جویند
و باور ندارند که در هر سپیده دم خداوند
در تمامیت جهان خود را نیز
به طلوعی تازه می زایاند}
فاصله میان آدمی و بوزینه را افزود
به یاری انسانیت تراش ناخورده و خام آمد
تا به سهم خود پرداخته و پخته اش کند
و زیبائی ظرافت وکرامت آدمی را
نه در آینه ها یا اوراق عتیق!
که در نغمه ها و نواها به تماشای جانها آورد.
در این سرزمین

و در این جهان
مرگ چندان چیز تازه ای نیست!
و دیریست که در برابر آن
کسی درنگ نمیکند و نمی اندیشد
در برابر مرگ سنگین تو
در برابر سکوت انگشتان
و درنگ ساز تو اما
درنگ می کنیم و می اندیشیم
و از تمام دور دستانی که در آن پراکنده ایم
به احترام آنچه که در فضا و خاک این سرزمین پراکندی
کلاه از سر بر می گیریم
و به نوای سوگوار تمام ویلنهای جهان
گوش می سپاریم.
چهارم فوریه 2007 میلادی