با کلیک روی تابلو به صفحه اصلی وبگاه بروید

شنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۶

چند شعر و ترجمه /اسماعیل وفا یغمائی

چند شعر و ترجمه تازه
گو فراز آید بهاران

نوبهار آمد!
گل به بار آمد!
باز می گویند چون سال گذشته
بلبل عاشق زرنگ و بوی گلها بیقرار آمد!.
در بهاری نو
می توان چون کودکان
با سکه ای شادی نمود و سبز شد آری
میتوان در این جسد باران
میتوان در امتدادهرچه گورستان زبعد هر چه گورستان
می توان درقحط نان در رونق دین قحط ایمان
قحط شادی قحط آزادی وآبادی
در عبور این سموم خشک در باران بی پایان اشک اما
چون بزرگان!
باد در غبغب فکنده خنده ای آویخت بر لبها
خویش را شاید که با بلغور وقوراقورافیون دعائی
خویش را شاید که با افسون مرموز خدا یا نا خدائی
خویش را شاید که با سینی ز سنجد
یا که یک سینی زسنجد
غرق الطاف خدا دانست باری
و به عادت مرتکب شد!
باز هم در بهمنی بورانی از سوگ وعزا تبریک دیگر،
من ولی شکر خدا منت پذیر سرنوشت و سرگذشت خویش
نی زخیل کودکان و نی بزرگان
{در میان این و آن اما
هیچ بن هیچ ابن هیچستان
اندرین صحرا اگر نه دشت لوچستان و پوچستان
گاهگاهی رشک پیچستان!}
من ولی دیگر ملول از هرچه سنت های سائیده
اگر که هیچکس را خوش نیاید
با شما می گویم ای یاران:
گو رود فصل زمستان
گو فراز آید بهاران
گو که یخها آب گردد
تا بجوشد زیر و بالا لاله زاران
گو دود آهوی کوهی در میان دشت
یا بقول حضرت نیما: زند در آبها ماهی معلق!
یا که با تعبیر حافظ: بادگردد مشک افشان
و از این مایه هزاران صد هزاران،
لیک تا این دیو این طاعون
لیک تا این کهنکی
این گندناک ننگ اعصار و قرون
برمسند و تخت است و بخت مردمان دربند و زندان
فاش می گویم
ببخشیدم رفیقان!
در نظرگاه من از آن بهمن خنجر به پشت دور دستان
هر بهارانی شهادتگاه نوروز است،
و بر این ره
در شهادتگاه نوروزی دگر با خود می اندیشم:
یک بهاران ملتی
چونان سپاه تیره پوش سوگوار تلخ تندر وار بومسلم
شعله بر کف کولبار تجربت بر دوش
جامه ی سوگ سیاه نو بهاران شهید خویشتن راگر به بر می کرد
زین زمستانها سفر می کرد.

****
اندک اندک شب به پایان میرسد
نوروز می آید
نرم نرمک مید مد خورشید بر سرتاسر ایران
میرود شب
روز می آید
چشمهای بسته را آنسوترک از پلکهایم می گشایم
بر فراز چوبه داری میان گرگ و میش صبح
بلبلی
در سوگ گل
در باد میخواند
ریسمان دار
شرمناک از خاطرات خویش
در نسیم صبح نوروز است لرزان....

نوروز 1386خورشیدی

_______________________________-
هفت ساعت!


صبح نوروز است،
در میان خانه ویرانه ام در دوردستانی که دور از من
مادرم باز آمده از راههای دور
از جهان ناشنا سی که بوددروازه ی آن گور.


مادرم!
سالها بعد از وفاتش آمده
تا سفره ی نوروزی خود را بیاراید
خانه را جارو زده چونان گذشته
شسته حوض کاشی سبز قدیمی را
فرش را انداخته اندر کنار حوض
کرده قلیان پدر را چاق با تنباکوی مرغوب حککان
دانه پاشیده برای قمریان زیر درخت توت
چادرش را چون همیشه تا زده افکنده روی شاخه ی انجیرک فرتوت
سفره را آراسته اما به ترتیب عجیبی
نیست بر خوان سکه و سیر و سماق و سبزی و سرکه
نیز سیبی
جای هر سین ساعتی بنهاده بر خوان
دوخته بر صفحه ی هر هفت ساعت هر دو چشمان را
گوشها را بسته بر هر تیک تاکی در گذرگاه زمان
غرق در اندیشه ای و آرزوئی روشن و تاریک
زیر لب با خویش می گوید:
که زمان جاریست
و به پایان می رسد این جابران را روزگاران.


صبح نوروز است می بینم
غیر آن ساعت که بر برج بلند شهر برج مارکار یزد
دور دستی از زمان را پیشتر زانکه فراز آید
با نگاه خویش می بیند و می پاید
در میان صدهزاران بیشماران خانه در ایران
برسر هر خوان
در کنار زندگان و مردگان
در کنار مادران باز گشته زآنسوی آفاق گورستان
هفت ساعت
در گذرگاه زمان
آواز خوانان....
نوروز 1386 خورشیدی
_________________________________
مرگ ماندانا
(در بدرقه دکتر ماندانا علیجانی وتسلیتی و ادای احترامی برای خانم سوسن علیجانی )

زیباتر از آن باور بودی
که به آن باور داشتی
و معصوم تر از معصومیت بی پناه
واز قمریان خاموش
که غروب از بالهاشان
بر تاکهای پیر باغ کهن می تراوید
و نگاهشان معمائی بی پایان
که به خاموشی سرودن می آموخت
پس خاموشوار بر این دریا بسرائیم.



ماندانا!
ناخدا خموش است
ملاحان در اشک سرود می خوانند
سنج ها و طبلها به عادت میگریند
پرچمها به سنت نیمه افراشته اند
قاریان غافلوار! صدا در صدا افکنده اند
و پیکر تو در آبهای ابدیت ناپیداست
{که می آئیم
و هیاهائی!
و می رویم
و همین !}
من اما به زمزمه باد در بادبانها گوش بسته ام
به زمزمه تو که می وزی رهاتر از باد
تا بی هیچ زمزمه ای بشنوانیمان که:
زادروز آدمیان عروج سورمند خاک است تا آدمی
تا در این چرخه چه بگذرد!
وزاد روز فرشتگان بر خاک
هبوط سوگمند آسمانست است ازفرا دستها به فرودست
و لاجرم مرگشان که پروازشان
عروج است و آزادی
و تو
{چندان نمی شناختمت که احساست می کردم}
فرشته ای بودی
ماندانا
فرشته ای که جوان افتاد
فرشته ای که خاک حسرت در آغوش کشیدنش را
داغ بر دل ماند
وخدا با تمام آسمانهایش در آغوشش کشید.


ماندانا!
با تمام تلخی
و بیزار از تمام خدایان و فرشتگان بفرموده و بعادت
و بیزار از تمام خدایان و فرشتگان پرده های نقالان
در نگاه تو با خدا و فرشته باوری و الفتی دارم
رشک نقالان و خدایان و فرشتگان!.


ماندانا!
ترا در پیرامون خویش حس می کنیم.
فرود آمدی
تا ما را خاموشوار بیاموزی
وفرا رفتی
تا خاطره چشمان معصومت را بر قلبهامان بیاویزیم
و فارغ از مکاتیب بی تراش و جان خراش آسمانی
محملی برای باور آسمان داشته باشیم
تا گاهی به آسمان بنگریم
تا گاهی صدای بالهای فرشتگان را بشنویم
وخدا را......

6آوریل 2007

_________________________________
ترانه ماندانا
شعرترانه:اسماعیل وفا یغمائی
آهنگ(در بیداد همایون) واجرا:دکتر حمید رضا طاهرزاده
به یاد ماندانا که به مدد محبت روانش به بامدادهای پاکیزه ونورهای زندگی بخش و هواهای تازه پیوست.

رفتی و شد خامش چراغ خانه ما
ویرانه شد بی روی تو کاشانه ما
افسانه بودی در محبت در زمانه
رفتی تو و افسانه شد افسانه ما
مامانده بی آرام تو در گرمی اشک
یارب تو و آرامش جانانه ما
***
زره آمدی همچو خورشیدی تا شرر افکنی به فردای دیگر
کنون میروی همچو خورشیدی تا سحر افکنی به دنیای دیگر
تو میروی که تا شود ترانه بر لبان سرود
تو رفته ای که تا شوی ترانه خوان موج و رود
زما ترا در این سفر درود دردو درود درود
***
تو آن اوجی که می جوئی به هر لحظه منزل تو در آذرخشان
تو آن موجی که می پوئی زآرام ساحل به سودای توفان
توآن شمعی که روشن شد ز نور و ز شورش خموش شبستان
تو آن بانگی که افکندی سرودی به شادی در این ماتمستان
تو میروی که تا شود ترانه بر لبان سرود
تو رفته ای که تا شوی ترانه خوان موج و رود
زما ترا در این سفر درود دردو درود درود
***
تو میروی تو میروی که سر کنی ترانه ای ز آشنائی
تو میروی تو رفته ای به همره طلایه های روشنائی
تو میروی تو رفته ای که پر کشی به سر زمین داستانها
تو میروی که سرکشی چو ماه نو ز قله ها ز بیکرانها
تو میروی که تا شود ترانه بر لبان سرود
تو رفته ای که تا شوی ترانه خوان موج و رود
زما ترا در این سفر درود دردو درود درود
درود درود درود درود درود درود درود درود...
***
10 آوریل 2007
___________________________________


سرود مارسیز

بند اول
Allons enfants de la Patrie
برخیزید! فرزندن میهن
Le jour de gloire est arrivé!
اینک فرا رسیدن روز شکوه و پیروزی!
Contre nous de la tyrannie,
اینک ستم دریده چشم! تازان علیه ما
L'étendard sanglant est levé, ر
با برافراشته پرچم چرک خونچکانش
Entendez-vous dans les campagnes
گوش دارید! به زوزه هراس آوری که از دشتها وزانست
Mugir ces féroces soldats?
غرش این سلاخان! این سربازان وحشت آفرین را می شنوید
Ils viennent jusque dans vos bras
می تازند تا میان دو بازوی شما سینه به سینه
Egorger vos fils et vos compagnes!
می تازند تا گلوی زن و فرزند و یارانتان را بدرند
Aux armes, citoyens,
به سوی تفنگها شهر وندان!به سوی تفنگها!
Formez vos bataillons,
صفوفتان را متشکل کنید
Marchons, marchons!
به پیش! به پیش!
Qu'un sang impur
باشد که گندناک خون دشمنان
Abreuve nos sillons
سیراب کند دشتهایمان را
بند دوم
Que veut cette horde d'esclaves
چه می‌‌خواهند این درنده سگان قلاده دار؟
De traîtres, de rois conjurés?
این امدادگران! این پاس داران! این مدافعان جباران توطئه گر؟
Pour qui ces ignobles entraves
برای کیست این زنجیرهای شرم آور؟
Ces fers dès longtemps préparés?
این همه غلهایی که قرنهاست آماده کرده اند
Français, pour nous, ah! quel outrage
وقیحانه می گویند: فرانسه از آن ماست! آوخ شرمتان باد!
Quels transports il doit exciter?
به کدام راه باید شتافت؟
C'est nous qu'on ose méditer
این مائیم باز در اسارت در سودای تاریک و خونین آنان
De rendre à l'antique esclavage!
که می خواهند بر دهانمان پوز بند و بر دست و پایمان زنجیر زنند
بند سوم
Quoi ces cohortes étrangères!
شگفتا! این جماعت اجنبی!این مفت خواران!
Feraient la loi dans nos foyers!
اینانند قانونگذاران و داوران ما!!
Quoi! ces phalanges mercenaires
شگفتا این گله ی مزدور!
Terrasseraient nos fils guerriers!
اینانند که سروهای میهن پرست ما
زیباترین فرزندان میهن را تکه تکه می کنند
Grand Dieu! par des mains enchaînées
پروردگارا! با دستان به زنجیر کشیده شده
Nos fronts sous le joug se ploieraient
آیا این پیشانی ماست
باز هم خم شده در زیر یوغ ظلم و ظلمت!
De vils despotes deviendraient
و این پست فطرتان دیکتاتور باز هم
Les maîtres des destinées.
ارابه رانان راه سرنوشت خواهند بود
بند چهارم

Tremblez, tyrans et vous perfides
بلرزید! ای جباران! ای خائنان!
L'opprobre de tous les partis
بلرزید ای ننگ تمام ملت!
Tremblez! vos projets parricides
بلرزید ! طراحان جنایت و کشتار!
Vont enfin recevoir leurs prix!
بلرزید! که در فرجام کار بهای جنایتتان را در می یابید
Tout est soldat pour vous combattre
اینک! تمامت ملت برای نبرد با شما به پیش می تازد
S'ils tombent, nos jeunes héros
چون قهرمانان جوان ما بخاک افتند
La France en produit de nouveaux,
فرانسه رزم آورانی دیگر خواهد پرورد
Contre vous tout prêts à se battre
رزمجویانی خصم شما جلادان و سراپا آماده کارزار
بند پنجم
Français, en guerriers magnanimes
اینک ملت فرانسه! اینک جنگاوران بیباک!
Portez ou retenez vos coups!
اینک جنگجویان ملت! نیرومند تر از یورشهای شما
و برگردانندکان ضربه های شما
Épargnez ces tristes victimes
عفو کنندگان مفلوکان فریب خورده!!
A regret s'armant contre nous
پشیمان از تیغ کشیدن بر روی ما
Mais ces despotes sanguinaires,
ولی بخششی در کار نیست
Mais ces complices de Bouillé
برای همدستان بوئیل
Tous ces tigres qui, sans pitié
زیرا آنانند آن درندگانی
Déchirent le sein de leur mère!
که سینه های مادران ما را دریدند
بند ششم
Amour sacré de la Patrie,
عشق جنگاور است این! عشق مقدس میهن
Conduis, soutiens nos bras vengeurs
عشق مقدس است راهنما و فرمانده ارتش دادخواه ما
Liberté, Liberté chérie,
آزادی! ای آزادی ای عزیزترین
Combats avec tes défenseurs! (bis)
شمشیر برکش و شلیک کن در کنار جنگچویان و مدافعانت
Sous nos drapeaux que la victoire
در سایه سار پرچمهای ظفر نمون ما
Accoure à tes mâles accents,
بگذار پیروزی چون شیر بغرد و خروشان شود
Que tes ennemis expirants
تا هنگام که شریران آخرین نفسها را می کشند
Voient ton triomphe et notre gloire
بنگرند پیروزی و شکوه تو و ما را
بند هفتم
Nous entrerons dans la carrière
اینک! زمان کمر بستن برای میهن است
Quand nos aînés n'y seront plus,
در آنزمان که پدرانمان به ابدیت پیوسته اند
Nous y trouverons leur poussière
دریابیم خاکسترها و غبارهاشان را
Et la trace de leurs vertus (bis)
در یابیم نشانهای فضیلتهاشان را
Bien moins jaloux de leur survivre
به خویش و حیات خویش نیندیشیم
Que de partager leur cercueil,
به در تابوت خفتنشان غبطه خوریم
Nous aurons le sublime orgueil
وبه این فخر بالابلند را در یابیم
De les venger ou de les suivre
که یا داد آنان گیریم و یا در کنارشان در تابوتها بیارمیم

یکم تا پنجم آوریل2007میلادی
__________________

چشم زیبای تو دیدم روزه چشمم شکست

چون شبی سنگین به روی سینه ام آوار بود
خرمن زلف تو و دستان من در کار بود
چون شکمپایان زاهد بر سر خوان سحر
از اذان هر موذن گوش من بیزار بود
خوانی از جان و تنت افکنده بودی بهر من
کاند ر آن از باغ جنت میوه ها بسیار بود
لیک من را بهر حفظ الصحه زین خوان کرم
کار با ظرفی ز نوش و نار دست افشار بود
چون موذن نغمه الله و اکبر در کشید
گفتمت زین پیشتر من را به این اقرار بود
در کویری اینچنین باچون توپردیسی زگل
کبریای حضرت حق را که در انکار بود؟
صبح شد از هم جدا گشتیم اما هر زمان
چشم من اندر پی ات در کوچه و بازار بود
چشم من در هر فرو پیچیده در چادر همی
درپی دیدار آن چشمان پر اسرار بود
عاقبت اندر خم ساباط خلوت وقت ظهر
زیرآن درگاه :آنجا کاولین دیدار بود
چشم زیبای تو دیدم روزه چشمم شکست
کاش از لعلت وفا را امشبی افطار بود
برای یادگار تحریر شد در14 آبان ماه سال1349 شمسی درخور درمنزل آقای محمد فیروزی در دفتر اشعار دوست عزیزم علی اکبر هنری
اسماعیل وفا یغمایی
_______________________________________

.
شعر: م ـ دروئن وج ـ كاسل
موزيك: آ ـ مارلي
خواننده :ژرمن سابلون
برگرفته شده از مجموعه:
زيباترين سرودهاي آزادي
ترجمه : اسماعيل وفا يغمائي
سرود پارتيزانها(فرانسه)
سرود آزاد سازي

گوش دار اي دوست!
پرواز ظلمت خيز زاغان را
برفراز زادگاهمان.

گوش دار اي دوست!
سرود سنگين سرزميني را
كه به زنجير كشيده شده است.

آهاي ،آهاي پارتيزانها!
كارگران و كشاورزان
تفنگها آماده شليك!

امشب دشمنان
خواهند دانست قيمت سنگين خونها
و اشكهاي فرو ريخته شده را.

(2)
رفقا !
از معد نها بيرو ن بيائيد
وسرازير شويد از تپه ها.


از ميان كپه هاي گندم بيرون آوريد
خشابهاو تفنگها را
و نارنجكها را

آهاي ،آهاي، جلادانند !
باگلوله يا كارد
زودتر بكشيدشان.

آهاي رفيق خرابكار!
مواظب آنچه كه حمل مي كني باش
ديناميت است در كولبارت !

(3)

اين ما ئيم كه در هم مي كوبيم
ديوارهاي زندانها را
كه برادرانمان در آنند

كولبارمان لبريز نفرت است
ما با گرسنگي رشد مي كنيم
و با فقر.

در جاهاي ديگر
هستند كساني كه در گودي بسترهاشان
روياهاشان را تجربه مي كنند.

ولي ما اينجا، نگاه كن!
به جلو مي رويم و ميكشيم
و مي تركانيم! .
([4)
اينجا هر كس مي داند مي دانند
چه چيزي مي خواهد
و چه خواهد كرد
وقتي راهها را مي نوردد.

اي دوست!
اگر تو كشته شوي
يك دوست از سايه خارج مي شود
و جاي ترا پر خواهد كرد.

فردا خورشيد بزرگ درخشان
خون سياه را خشك خواهد كرد
از روي خيابانها.

همرزمان
سوت زنان
در شب تاريك به جلو برويم
آزادي به ما گوش مي كند.
______________________________

شرط خوشبخت بودن چیست

شعر آ هرنز
موزيك پ ميسراكي
خواننده ري وانتورا
ترجمه اسماعیل وفا یغمایی

شرط خوشبخت بودن چيست؟
براي اينكه جشن شادماني بر پا شود چه چيزي لازم است
خيابان آماده است
آسمان آبي است
ترانه ها در پيانو منتظرند
در همه چشمها اميد هست
در چال روي گونه ها تبسم كمين كرده است
چه چيز را منتظريم براي خوشحال شدن

شرط خوشبخت بودن چيست؟
براي اينكه جشن شادماني بر پا شود چه چيزي لازم است
فندقها در كوچه پر پيچ و خم منتظرند
انگور هاسرخ و سفيد وآبي اند
پروانه ها دو به دو پرواز مي كنند
و هزار پاجورابهايش را مي پوشد
كاكليبه روشني پيام مي دهد
براي چي منتظريم
براي چه منتظريم
براي خوشبخت بودن چه چيزي لازم است


انعكاس اين فضاي شاد تكرار مي شود
راديو مي خواند ترانه كوچك روشن را
چترها در خانه هايشان مانده اند
عصاها ميروند تا با نواي آكاردئون برقصند
آهاي عاشقان سرهاتان را بالا بگيريد
براي خوشبخت بودن منتظر چه چيزي هستيد