صفیر سرخ
رخشد به شهر باز نشيد قيام خلق
وآن تيغ شير و شرزه دمد از نيام خلق
هر برگ و هر شكوفه و هر گل برآورد
قرياد خشم خونزدهي انتقام خلق
درياي زخم خورده برآيد به كوچه ها
خورشيد داغديده بسوزد به بام خلق
آن قطره هاي كينه كه اين اهرمن بريخت
هرلحظه در شبان شقاوت به كام خلق ـ
يكباره در گلوي ستم واژگون شود
چون سيلوار تفتهي آتش زجام خلق
ديرست و دور نيست كه خيل ستمكشان
در سايهسار رايت خورشیدفام خلق
چون جنگلي زصاعقه و كوه و كين و موج
بنيان كنند كاخ ستم را بنام خلق
اي شيخ آمدي و گذشتي و سوختي
چشم و جگر ز سلسلهي خاص و عام خلق
واندوختي زاشك و زخون قطرهقطره گنج
اينك! صفير سرخ ! بپرداز وام خلق
رخشد به شهر باز نشيد قيام خلق
وآن تيغ شير و شرزه دمد از نيام خلق
هر برگ و هر شكوفه و هر گل برآورد
قرياد خشم خونزدهي انتقام خلق
درياي زخم خورده برآيد به كوچه ها
خورشيد داغديده بسوزد به بام خلق
آن قطره هاي كينه كه اين اهرمن بريخت
هرلحظه در شبان شقاوت به كام خلق ـ
يكباره در گلوي ستم واژگون شود
چون سيلوار تفتهي آتش زجام خلق
ديرست و دور نيست كه خيل ستمكشان
در سايهسار رايت خورشیدفام خلق
چون جنگلي زصاعقه و كوه و كين و موج
بنيان كنند كاخ ستم را بنام خلق
اي شيخ آمدي و گذشتي و سوختي
چشم و جگر ز سلسلهي خاص و عام خلق
واندوختي زاشك و زخون قطرهقطره گنج
اينك! صفير سرخ ! بپرداز وام خلق
از مجموعه منتشر نشده دیوان شعرهای کهن
اسماعیل وفا
***** شرمتان باد از این تحفه تاریخیتان///// که زآئین شما روز و شبم در غثیان
گر خداوند شما گفته چنین! آآآی خوشا///// سجده بر درگه ابلیس و نماز شیطان
چه کسی دید چنین رسم شقاوتباری///// در یکی نوع ز انواع همه جانوران
خوک وکفتار وسگ وگرگ وگراز وکرکس/////مانده درحیرت وشرمند و فقیهان خندان
حکم پیغامبران نیست،وگر هست چنین///// ای خداوند جهان گوش نمای از انسان
گر خداوند شما گفته چنین! آآآی خوشا///// سجده بر درگه ابلیس و نماز شیطان
چه کسی دید چنین رسم شقاوتباری///// در یکی نوع ز انواع همه جانوران
خوک وکفتار وسگ وگرگ وگراز وکرکس/////مانده درحیرت وشرمند و فقیهان خندان
حکم پیغامبران نیست،وگر هست چنین///// ای خداوند جهان گوش نمای از انسان
بشکن با ل و پر قاصد خود جبرائیل///// تا شود محو چنین حکم به ژرفای زمان
راه نمرود مزن نیز، تو مگذار که نوح///// کشتی خویش برد سوی نجات از توفان
گر که فرموده موساست بهل تا فرعون///// مستقر باشد بر مسند خود جاویدان
گر محمد،که نگفته ست، بگفته است چنین///// غرق رحمت بنما بولهب و بوسفیان
ما نخواهیم رسولان ترا تا که کنند/////با بنی نوع بشرکار بتر از حیوان
کشتگان ستم سنگ! و ستمکاری شیخ///// غرقه در اشکم و آتش، و از این ظلم گران
خواب آتشکده بینم همه شب بسکه دلم///// بگرفته است از این ظلمت اسلام نشان
آی ای آتش دیرینه کجائی که زنی///// شعله بر این همه نکبت ز بنا و بنیان
رسم اسلام گراین است (وفا) عالم کفر//// خوش جهانی و زما دور طریق ایمان
***
راه نمرود مزن نیز، تو مگذار که نوح///// کشتی خویش برد سوی نجات از توفان
گر که فرموده موساست بهل تا فرعون///// مستقر باشد بر مسند خود جاویدان
گر محمد،که نگفته ست، بگفته است چنین///// غرق رحمت بنما بولهب و بوسفیان
ما نخواهیم رسولان ترا تا که کنند/////با بنی نوع بشرکار بتر از حیوان
کشتگان ستم سنگ! و ستمکاری شیخ///// غرقه در اشکم و آتش، و از این ظلم گران
خواب آتشکده بینم همه شب بسکه دلم///// بگرفته است از این ظلمت اسلام نشان
آی ای آتش دیرینه کجائی که زنی///// شعله بر این همه نکبت ز بنا و بنیان
رسم اسلام گراین است (وفا) عالم کفر//// خوش جهانی و زما دور طریق ایمان
***
بتا ب ای خداوند
بتاب که از این همه نهایت و نقمت
خسته ایم ودلخسته وشکسته
بتاب تا جهان وبی نهایت کتاب تو
ونو شدن در پی نو شدن پیامبر تو باشد
بتاب تا وجود را تلاوت کنیم
بتاب تا ترا تلاوت کنیم
تا یکدیگر را تلاوت کنیم
ویگانه شویم
بتاب که از این همه نهایت و نقمت
خسته ایم ودلخسته وشکسته
بتاب تا جهان وبی نهایت کتاب تو
ونو شدن در پی نو شدن پیامبر تو باشد
بتاب تا وجود را تلاوت کنیم
بتاب تا ترا تلاوت کنیم
تا یکدیگر را تلاوت کنیم
ویگانه شویم
از مجموعه شعر منتشر شده نیایش نهانی مرتدان
تنهاعقب مانده ترین ابلهان وفریبکارترین ابله دوستان!که اقتدارشان را بر صخره های جهل و دگم و خمود و تنبلی اذهان استوار کرده اند می توانندبا دستاویز دین، خدائی را باور داشته باشند که جهانی بی پایان را آفریده است و بر غباری کوچک از هستی بنام زمین، فرمان به بریدن دست انسانها و شلاق زدن وزنان راتا ابددرسرپوش نگهداشتن و رجم و تعزیر و تقتیل و این همه جنایتی که سردمدارن رژیم جهل و جنایت با دستاویزاسلام بر سر یک ملت آوردند، فرمان دهد.مطمئن باشیم دوران ظهور خمینی نه فقط دوران سقوط ارتجاع سیاسی بلکه درپهنه ای که جامعه بزرگ ایران شاخ و برگهای تازه خود را می افشاند دوران زوال ارتجاع فلسفی و فرهنگی پر زرق و برق و گول زننده و متعفن و منحوسی است که بر پایه یک تاریخ جعل و دروغ تاریخی، قرنهای قرن خون و روان نسلها را به زهر خرافات و ارتجاع مسموم کرده بود. این حقیقت را با تمام وجود حس کنیم و به یاری آن برخیزیم
قصیده سنگسار
ازمجموعه شعرمنتشر شده سی سرود سرخ
فتواي رجم حاصر و مفتي به منبر است ///ميدان زازدحام خلائق چو محشر است
هر گزمه اي گرفته به كف سنگپاره اي ///گوش فلك ز نعره ی رجالگان كر است
از رجم روز پيش به ميدان هنوز خاك ///از لخته هاي خون گنهكاره اي تر است
كز سوي شيخ مي رسد آواز ناگهان /// اينك زمان رجم گنهكار ديگر است
رجم همانكه شارع بارع ز لوث او /// لبريز قهر و شرع از او نيز مضطر است
هنگام رجم آنكه دل از شيخ و شاب شهر /// برده ست زآنكه نادره كاري فسونگر است
هنگام رجم آنكه ورا بار معصيت /// از روزه و نماز فقيهان فزونترست
هان! امتي كه در كف خود سنگپاره ها /// بگرفته ايد اجر شمايان مكررست
گر سنگپاره تان بخورد بر دو چشم او /// يا بر دهان او كه به محشر پر آذرست
زيرا كه چشم ها و لبانش شنيده ايم /// سر منشاء فساد و خداوند هر شرست
مفتي هنوز غرقه به توصيف سنگسار /// و بر زبانش وعده ي فردوس و كوثرست
كز چار سوي قتلگه آواز مي رسد /// آمد همانكه تيغ و حريقش مقررست
آمد همانكه رجم وي از صد طواف حج /// واجب تر آمده ست و از آن نيز برترست
و ناگهان شكافد امواج جمعيت /// اينك گناهكار دگر در برابرست
او كيست غرقه در خون مسكين زني كه سخت /// پيچيده در ميان يكي كهنه چادرست
اشكش ز خون روانه به رخسار بي فروغ /// آهش روان ز دل به سوئ چرخ اغبرست
در اين ميان به رهگذر او كه زندگيش /// در دستهاي فاجعه و جهل پر پرست
فرياد وا شريعت و وادين گزمگان /// بر اسمان وزنده چو توفان و صرصرست
فتواي رجم حاصر و مفتي به منبر است ///ميدان زازدحام خلائق چو محشر است
هر گزمه اي گرفته به كف سنگپاره اي ///گوش فلك ز نعره ی رجالگان كر است
از رجم روز پيش به ميدان هنوز خاك ///از لخته هاي خون گنهكاره اي تر است
كز سوي شيخ مي رسد آواز ناگهان /// اينك زمان رجم گنهكار ديگر است
رجم همانكه شارع بارع ز لوث او /// لبريز قهر و شرع از او نيز مضطر است
هنگام رجم آنكه دل از شيخ و شاب شهر /// برده ست زآنكه نادره كاري فسونگر است
هنگام رجم آنكه ورا بار معصيت /// از روزه و نماز فقيهان فزونترست
هان! امتي كه در كف خود سنگپاره ها /// بگرفته ايد اجر شمايان مكررست
گر سنگپاره تان بخورد بر دو چشم او /// يا بر دهان او كه به محشر پر آذرست
زيرا كه چشم ها و لبانش شنيده ايم /// سر منشاء فساد و خداوند هر شرست
مفتي هنوز غرقه به توصيف سنگسار /// و بر زبانش وعده ي فردوس و كوثرست
كز چار سوي قتلگه آواز مي رسد /// آمد همانكه تيغ و حريقش مقررست
آمد همانكه رجم وي از صد طواف حج /// واجب تر آمده ست و از آن نيز برترست
و ناگهان شكافد امواج جمعيت /// اينك گناهكار دگر در برابرست
او كيست غرقه در خون مسكين زني كه سخت /// پيچيده در ميان يكي كهنه چادرست
اشكش ز خون روانه به رخسار بي فروغ /// آهش روان ز دل به سوئ چرخ اغبرست
در اين ميان به رهگذر او كه زندگيش /// در دستهاي فاجعه و جهل پر پرست
فرياد وا شريعت و وادين گزمگان /// بر اسمان وزنده چو توفان و صرصرست
اين سان نگون و غرقه به خون تا مكان مرگ /// وانجا كه شيخ شهر نشسته به منبرست
آيد به جرم فاحشگي گر چه مر مرا /// اين زن چو اشك ديده ي پاكان مطهرست
القصه شيخ گويدش از توبه قصه ها ///هر چند حكم قتل وي از پيش صادر است
گويد به توبه روي نما چونكه هاويه /// ديريست بهر آمدنت چشم بر درست
وآنجاست جاي شعله و شلاق و سرب داغ /// آنجا مكان ديو چهل چشم ده سرست
آنجا شوي نگون به يكي چاه قير گون /// كان جايگاه كژدم جرار واژدرست
گويد در اين ميانه زن اي شيخ صبر كن /// بر گو كدام گوشه چنين چاه مضمرست
تا سوي او روم به سر و جان و نغمه خوان /// زيرا كه از سراي من آنجا نكوترست
زيرا مرا حيات زماني ست بس دراز ///با دوزخي زميني هر لحظه همسرست
مفتي كه غرق امر به معروف گشته است /// گويد به نعره اي ببريدش كه منكرست
ريزند گزمگان و برندش كشان كشان /// تا حفره اي كه از كمراو فراترست
آنگاه شيخ گويد: سنگ نخست را /// آنكس زند كه بار گناهش فزونترست
زيرا كه پاك ميشود از هر كبيره اي /// اين نيز صادر آمده از شرع انورست
سنگ نخست چونكه زند شخم روي زن /// سنگ دوم به سنگ صد و بيست اندرست
اما در اين ميان و در اين لحظه ناگهان /// آندم كه روسپي به نفسهاي اخرست
ايد از او نداي صعيفي كه حكم رجم ///مستور در كدام كتاب و چه دفترست
اي گزمگان كه جسم من و همچو من هزار /// هر شب زجور چرخ شما را مسخرست
من روسپي نيم كه ز بهر دو لقمه نان /// دونان شهر را زمن آمال در سرست
من روسپي نيم كه مرا طفلكان خرد /// چشمان اشكبار در اين لحظه بر درست
من روسپي نيم كه شما را هزار بار /// با من گناههاي مكرر مكررست
من روسپي نيم بود اي شيخ روسپي /// آنكس كه خون خلق ز فرقش فراترست
آنكو كه در نهان چو يزيدست و بر زبانش ///همواره نام دین وخدا و پيمبرست
آيد به جرم فاحشگي گر چه مر مرا /// اين زن چو اشك ديده ي پاكان مطهرست
القصه شيخ گويدش از توبه قصه ها ///هر چند حكم قتل وي از پيش صادر است
گويد به توبه روي نما چونكه هاويه /// ديريست بهر آمدنت چشم بر درست
وآنجاست جاي شعله و شلاق و سرب داغ /// آنجا مكان ديو چهل چشم ده سرست
آنجا شوي نگون به يكي چاه قير گون /// كان جايگاه كژدم جرار واژدرست
گويد در اين ميانه زن اي شيخ صبر كن /// بر گو كدام گوشه چنين چاه مضمرست
تا سوي او روم به سر و جان و نغمه خوان /// زيرا كه از سراي من آنجا نكوترست
زيرا مرا حيات زماني ست بس دراز ///با دوزخي زميني هر لحظه همسرست
مفتي كه غرق امر به معروف گشته است /// گويد به نعره اي ببريدش كه منكرست
ريزند گزمگان و برندش كشان كشان /// تا حفره اي كه از كمراو فراترست
آنگاه شيخ گويد: سنگ نخست را /// آنكس زند كه بار گناهش فزونترست
زيرا كه پاك ميشود از هر كبيره اي /// اين نيز صادر آمده از شرع انورست
سنگ نخست چونكه زند شخم روي زن /// سنگ دوم به سنگ صد و بيست اندرست
اما در اين ميان و در اين لحظه ناگهان /// آندم كه روسپي به نفسهاي اخرست
ايد از او نداي صعيفي كه حكم رجم ///مستور در كدام كتاب و چه دفترست
اي گزمگان كه جسم من و همچو من هزار /// هر شب زجور چرخ شما را مسخرست
من روسپي نيم كه ز بهر دو لقمه نان /// دونان شهر را زمن آمال در سرست
من روسپي نيم كه مرا طفلكان خرد /// چشمان اشكبار در اين لحظه بر درست
من روسپي نيم كه شما را هزار بار /// با من گناههاي مكرر مكررست
من روسپي نيم بود اي شيخ روسپي /// آنكس كه خون خلق ز فرقش فراترست
آنكو كه در نهان چو يزيدست و بر زبانش ///همواره نام دین وخدا و پيمبرست
من بهر نان به بستر ننگ ار فرو شدم ///او با بزرگ دشمن خلقان به بسترست
من جسم خويش را به پشيزي فروختم ///او در فروش هستي و ناموس كشورست
من در عيان اگر به گنه روي كرده ام /// او را گناهخانه پس پشت معجرست
باري مرا به سنگ ستم جان زكف برفت
دردا كه روسپي حقيقي به منبرست
من جسم خويش را به پشيزي فروختم ///او در فروش هستي و ناموس كشورست
من در عيان اگر به گنه روي كرده ام /// او را گناهخانه پس پشت معجرست
باري مرا به سنگ ستم جان زكف برفت
دردا كه روسپي حقيقي به منبرست
از مجموعه شعر منتشر شده/ سی سرود سرخ/شعرهای اسماعیل وفا یغمایی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر