سرود پیروزی
نه تنها تیغ بابک و یعقوب
و خونهای فرو ریخته بر سپرها و خودها
و شیهه اسبان و غرش سواران
که این ملت با تمام فرهنگش به جنگ آمد
با سپاه شاعرانش
با واژه های زبانش
بعد از بریدن زبانش
با جعد گیسوان و زیبائی دهشتناک! زنانش
که حافظ را به نوا و شیخ را به فغان می آورد
با افسانه ها و بازیهای کودکانش
با طعم گندم ونانش
و با زمین و آسمانش
نیرومند تر از تیغ بابک و یعقوب
و خونهای فرو ریخته بر سپرها
این ملت به جنگ آمد
با خاطراتش
و چون خاطراتش رابر نطع نشاندند
با خاطرات خاطراتش
و اینچنین اگر چه تیغ اسکندر واسلام ومغول
شیپورهای پیروزی را به خروش فرمان دادند
اما زانو و پشت و پیشانی وخدایشان
و خونهای فرو ریخته بر سپرها و خودها
و شیهه اسبان و غرش سواران
که این ملت با تمام فرهنگش به جنگ آمد
با سپاه شاعرانش
با واژه های زبانش
بعد از بریدن زبانش
با جعد گیسوان و زیبائی دهشتناک! زنانش
که حافظ را به نوا و شیخ را به فغان می آورد
با افسانه ها و بازیهای کودکانش
با طعم گندم ونانش
و با زمین و آسمانش
نیرومند تر از تیغ بابک و یعقوب
و خونهای فرو ریخته بر سپرها
این ملت به جنگ آمد
با خاطراتش
و چون خاطراتش رابر نطع نشاندند
با خاطرات خاطراتش
و اینچنین اگر چه تیغ اسکندر واسلام ومغول
شیپورهای پیروزی را به خروش فرمان دادند
اما زانو و پشت و پیشانی وخدایشان
مغلوب آفتاب و انسان و یزدان این سرزمین شد
یا شیخ
این ملت اینچنین به جنگ آمد
و این چنین به جنگ آمده است
و دیریست که پشت و پیشانی وزانوی تو و خدای توبر خاک آمده است
و نمیدانی
این ملت اینچنین به جنگ آمد
و این چنین به جنگ آمده است
و دیریست که پشت و پیشانی وزانوی تو و خدای توبر خاک آمده است
و نمیدانی
یا شیخ
این ترانه من است
با همان ساز دهنی قدیمی
هر شب،هر شب، هر شب
در زیر ماه و در برابر نخلستان و کوهستان دهکده ام
و بر بامهای گلپوش خانه خامش پدری ام
درجمع شادمان مردگان و زندگان
وهنگام که بیلها و کشاورزان خسته در خوابند
یا شیخ
دیریست که شکست خورده ای
این ترانه من است
با همان ساز دهنی قدیمی
هر شب،هر شب، هر شب
در زیر ماه و در برابر نخلستان و کوهستان دهکده ام
و بر بامهای گلپوش خانه خامش پدری ام
درجمع شادمان مردگان و زندگان
وهنگام که بیلها و کشاورزان خسته در خوابند
یا شیخ
دیریست که شکست خورده ای
آرمیده در تابوت
بردوشهای خاموش تابوت کشان زمان
یا شیخ
دیریست که باد غبارهای ترا نیز برده است
و باد غبارهای ترا برده است
و باد غبارهای ترا برده است
اسماعیل وفا یغمایی
دیریست که باد غبارهای ترا نیز برده است
و باد غبارهای ترا برده است
و باد غبارهای ترا برده است
اسماعیل وفا یغمایی
نهم ژانویه دو هزار و هشت میلادی
آفتاب و سایه
شیخ در آفتاب ایستاده است
و چیزی در سایه
رفقا
از آنجا که شاعران می توانند اغراق کنند
اما حق ندارند دروغ بگویند یا بیشتر از این دروغ بگویند
وحقیقت را پنهان کنند یا بیشتر از این پنهان کنند
به درک اگرشعرم را نخوانید
وگور پدرتان اگر اخمهایتان را در هم بکشید
و به تخم اسب مولا اگر بقال محله از من خوشش نیاید
و مرا به بی دینی متهم کند
شیخ در آفتاب ایستاده است
و چیزی در سایه
رفقا
از آنجا که شاعران می توانند اغراق کنند
اما حق ندارند دروغ بگویند یا بیشتر از این دروغ بگویند
وحقیقت را پنهان کنند یا بیشتر از این پنهان کنند
به درک اگرشعرم را نخوانید
وگور پدرتان اگر اخمهایتان را در هم بکشید
و به تخم اسب مولا اگر بقال محله از من خوشش نیاید
و مرا به بی دینی متهم کند
رفقا
چرا باید پنهان کنم که به خدا اعتقاد دارم
من هنوزهر شب پیش از خواب
کمی با خدا به زبان پارسی و لهجه یزدی درد دل می کنم
کمی با خدا به زبان پارسی و لهجه یزدی درد دل می کنم
و با تمام تناقضات این جهان آلوده
وجود را بهترین دلیل وجود خدا می دانم
و اعتقاد دارم خدا وجودی است که سرش پیداست و دمبش ناپیدا
و به همین دلیل هرچه زور بزنیم نمی توانیم درکش کنیم
اما اعتقاد دارم نباید به بهانه وجود خدا هرچرندی را بپذیریم
و رفیق کمونیستم به من می خندد
و دیروز دست راست و پای چپ پنج نفر را در بلوچستان بریدند
و رفیق کمونیستم به من می خندد
و دیروز دست راست و پای چپ پنج نفر را در بلوچستان بریدند
من هم آنجا بودم
شیخ در آفتاب ایستاده بود
پزشکان با اره و کارد در آفتاب ایستاده بودند
متهمان در آفتاب ایستاده بودند
مردم در آفتاب ایستاده بودند
شیخ در آفتاب ایستاده بود
پزشکان با اره و کارد در آفتاب ایستاده بودند
متهمان در آفتاب ایستاده بودند
مردم در آفتاب ایستاده بودند
تاریخنویسان و مخققان و مصنفان و انقلابیون در آفتاب ایستاده بودند
همه در آفتاب ایستاده بودند
همه به آفتاب توجه داشتند
اما در سایه ها کسی پنهان بود
کسی که هیچ قاضی و دادگاهی را قبول نداشت
کسی که بر کلاه پائین کشیده اش
غبارهای کهکشانی فرو ریخته بود
عینک دودی کلفتی بر چشم داشت
وگردنش را در یقه اش فرو برده بود
اما در سایه ها کسی پنهان بود
کسی که هیچ قاضی و دادگاهی را قبول نداشت
کسی که بر کلاه پائین کشیده اش
غبارهای کهکشانی فرو ریخته بود
عینک دودی کلفتی بر چشم داشت
وگردنش را در یقه اش فرو برده بود
و سعی می کرد شناخته نشود
ومن شاعر پدر سوخته
ومن شاعر پدر سوخته
که هم خدا را دوست دارم
و هم آدمها را
هم مسلمانها را و هم نامسلمانها را
و از حقه بازی و ننر بازی و زیر سبیلی در کردن بدم می آید
و از کسانی که سر آدمها را شیره فقهی و فلسفی می مالند بدم ی آید
و از کسانی که دچار تنبلی ذهنی هستند بدم می آید
و از کسانی که دچار تنبلی ذهنی هستند بدم می آید
و از کسای که توجیهات کشکی می کنند
یا در جهل و خرافه و ضعف مردم نقطه قوت می جویند بدم می آید
وحوصله ام هم از دست خودم و شما بد جوری سر رفته
توجه شما را به او جلب می کنم
به اوبا فرشته اش
و کتاب آسمانی اش
و آیه شماره سی و سه سوره مائده اش
إِنَّمَا جَزَاء الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَادًا
أَن يُقَتَّلُواْ أَوْ يُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ
أَوْ يُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ
رفقا
به اوبا فرشته اش
و کتاب آسمانی اش
و آیه شماره سی و سه سوره مائده اش
إِنَّمَا جَزَاء الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَادًا
أَن يُقَتَّلُواْ أَوْ يُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ
أَوْ يُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ
رفقا
عینکها تان را بزنید و ببینیدش
سمعکهاتان را بزنید و بشنویدش
به درک اگر مرا به جهنم ببرند
به درک اگر مرا به جهنم ببرند
و به درک اگرشعرم را نخوانید
وگور پدرتان اگر اخمهایتان را در هم بکشید
و به تخم اسب مولا اگر بقال محله از من خوشش نیاید
و مرا به بی دینی متهم کند
اما چیزی در آفتاب ایستاده است
و چیزی در سایه
چیزی که بعد از بریدن دست و پاها
تا آسمان هفتم تعقیبش کردم
و آدرس و شماره پلاک خانه اش را یاداشت کردم
وگور پدرتان اگر اخمهایتان را در هم بکشید
و به تخم اسب مولا اگر بقال محله از من خوشش نیاید
و مرا به بی دینی متهم کند
اما چیزی در آفتاب ایستاده است
و چیزی در سایه
چیزی که بعد از بریدن دست و پاها
تا آسمان هفتم تعقیبش کردم
و آدرس و شماره پلاک خانه اش را یاداشت کردم
تا به لطف خدا پدرش را در آورم
اسماعیل وفا یغمایی هشتم ژانویه دو هزار و هشت میلادی
مائده 33سزاى كسانى كه با [دوستداران] خدا و پيامبر او مىجنگند و در زمين به فساد مىكوشند جز اين نيست كه كشته شوند يا بر دار آويخته گردند يا دست و پايشان در خلاف جهت يكديگر بريده شود يا از آن سرزمين تبعيد گردند اين رسوايى آنان در دنياست و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت
اسماعیل وفا یغمایی هشتم ژانویه دو هزار و هشت میلادی
مائده 33سزاى كسانى كه با [دوستداران] خدا و پيامبر او مىجنگند و در زمين به فساد مىكوشند جز اين نيست كه كشته شوند يا بر دار آويخته گردند يا دست و پايشان در خلاف جهت يكديگر بريده شود يا از آن سرزمين تبعيد گردند اين رسوايى آنان در دنياست و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر