امید
وقتی از استخوانهای آخرین چریکان
آخرین مبارز و مجاهد و دموکرات و ناسیونالیست
دیگهای آبگوشت را بار گذاشتید
و هیئت های عزاداران خود را اطعام نمودید
وقتی در صدای قاریان و موذنانتان آخرین فریاد را پوشاندید
وقتی با آخرین تکه طناب
آخرین زندانی سیاسی به دارآویختید
وقتی آخرین تبعیدی و پناهنده در غربت مرد
وقتی با تمام تاجران خون آشام جهانی فنجان چای
بر جا م زدید
و بر بالای تمام خانه هاتان کاشی «هذه من فضل ربی» را نصب نمودید
وقتی آخرین لبخند بر لبها خشکید
و آخرین چشم پر از اشک شد
وقتی ماه بفرمان
و ستارگان مسلمان
و خورشید مومن ختنه شده
بجای نور ظلمت پراکندند
وتمام فجایع را پنهان کردند
درست در همان هنگام
خاموشترین آتشکده این سرزمین شعله ور خواهد شد
و نخستین اعدامی تیرباران شده
از میان غبارهای خود چشم خواهد گشود
ودر میان بازوها و بسترها درخصوصی ترین لحظات شرم و تمنا
جنگاوران و پتکهاشان از میان یک بوسه و دو لب
صد بوسه و صد لب
میلیونها بوسه و میلیونها لب
بوسه های زیباترین زنان و مردان این سرزمین زاده خواهند شد
تا به تاریکی ها و زشتی ها پایان دهند
من این چنین زاده شدم با شعرهایم
و رفیقان من اینچنین زاده شدند باسلاحهایشان
و من اینچنین تکرار خواهم شد
و رفیقان من این چنین تکرار خواهند شد
و ارتش عظیم کشتگان و مردگان و زندگان این ملت
این چنین تکرار خواهندشد
بادریای پتکها و پرچمها شان
وقتی از استخوانهای آخرین چریکان
دیگهای بزرگ آبگوشت را بار گذاشتید
و وقتی......ا
چهارده ژانویه دو هزار و هشت میلادی
اسماعیل وفا یغمایی
وقتی از استخوانهای آخرین چریکان
آخرین مبارز و مجاهد و دموکرات و ناسیونالیست
دیگهای آبگوشت را بار گذاشتید
و هیئت های عزاداران خود را اطعام نمودید
وقتی در صدای قاریان و موذنانتان آخرین فریاد را پوشاندید
وقتی با آخرین تکه طناب
آخرین زندانی سیاسی به دارآویختید
وقتی آخرین تبعیدی و پناهنده در غربت مرد
وقتی با تمام تاجران خون آشام جهانی فنجان چای
بر جا م زدید
و بر بالای تمام خانه هاتان کاشی «هذه من فضل ربی» را نصب نمودید
وقتی آخرین لبخند بر لبها خشکید
و آخرین چشم پر از اشک شد
وقتی ماه بفرمان
و ستارگان مسلمان
و خورشید مومن ختنه شده
بجای نور ظلمت پراکندند
وتمام فجایع را پنهان کردند
درست در همان هنگام
خاموشترین آتشکده این سرزمین شعله ور خواهد شد
و نخستین اعدامی تیرباران شده
از میان غبارهای خود چشم خواهد گشود
ودر میان بازوها و بسترها درخصوصی ترین لحظات شرم و تمنا
جنگاوران و پتکهاشان از میان یک بوسه و دو لب
صد بوسه و صد لب
میلیونها بوسه و میلیونها لب
بوسه های زیباترین زنان و مردان این سرزمین زاده خواهند شد
تا به تاریکی ها و زشتی ها پایان دهند
من این چنین زاده شدم با شعرهایم
و رفیقان من اینچنین زاده شدند باسلاحهایشان
و من اینچنین تکرار خواهم شد
و رفیقان من این چنین تکرار خواهند شد
و ارتش عظیم کشتگان و مردگان و زندگان این ملت
این چنین تکرار خواهندشد
بادریای پتکها و پرچمها شان
وقتی از استخوانهای آخرین چریکان
دیگهای بزرگ آبگوشت را بار گذاشتید
و وقتی......ا
چهارده ژانویه دو هزار و هشت میلادی
اسماعیل وفا یغمایی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر