برای آنانکه خدا نقطه مرکزی هراسیدن و هراساندنشان نیست! بلکه گاهی هم به او می اندیشند)
نیایش نهانی شبانگاهی مرتدان
نیایش نهانی شبانگاهی مرتدان
اسماعیل وفا یغمائی
(همانا خدا روشنائی آسمانها و زمین است. قرآن)
بتاب ای خداوند!
عریان بر جهان،
تاجهان
بر تو بتابد
عریان.
***
بتاب ای خداوند!
بتاب بر رسولان
و کتابهای کهن
وآنانکه خود را رسولان تو می دانند! ،
بتاب بر ناقوسها و مناره ها و کرناها
بتاب بر دستارها و جامه های رسولا نت
بتاب براعماق دهلیزها و واژه های شعله ور
بتاب برخاکسترها و الماسها
بتاب بر دروغ و حقیقت
بتاب بر زندگی ومرگ
بتاب بر قلبهای ما
بر قلبهای تمام ما، و نه برگزیدگان!
بتاب تا بر تو بتابند
و حقیقت را بی هیچ حائل نظاره کنیم
بی هیچ حائل
ونظاره کنیم یکسانی ونا یکسانی تابشها را،
نور را در برابر نور
و یا....!
که آنانکه
بی نهایت ترا، در نهایت خود محصور کردند
زمان را کشتند
خود را یافتند
ترا گم کردند
و ما را گمراه،
و آنانکه
نهایت خود را، دربی نهایت تو وا نهادند
زمان را زنده کردند
خود را گم کردند
تراباز یافتند
و ما را در راه.
***
بتاب ای خداوند!
بتاب تا همه چیز با تو بتابد
در تو بتابد
وتاریکی کلمات محو شود
و رسولان خاموش شوند و سکوت بیاموزند
و صدای تو را بشنویم
و چشمان ما باز گردد
و کتاب جهان گشوده شود
و آدمیان نه طومارهای عتیق کهن
که کوهها را تلاوت کنند
ودشتها و دریاها را
وستارگان و صحراها را
و زمین وزمان را
و آسمانها را
و کهکشانها را.
***
بتا ب ای خداوند!
بتاب که از این همه نهایت و نقمت
خسته ایم
ودلخسته
و شکسته
بتاب تا جهان
وبی نهایت،
کتاب تو
ونو شدن، در پی نو شدن
پیامبر تو باشد،
بتاب تا وجود را تلاوت کنیم
بتاب
تا ترا
تلاوت کنیم!
تا یکدیگر را تلاوت کنیم
ویگانه شویم
***
بتاب ای خداوند بر چار سوی جهان
بتاب
و بنگر!
که تشنگانند مردمانت!
پس در کوزه هاشان چشمه ساری بجوشان،
که گرسنگانند مردمانت
پس در سفره هاشان گندمزاری برویان،
که عریانان اند به جسم
و فرو پیچیدگان و فرو پوشیدگانند در جان مردمانت
پس بپوشان و عریانشان کن،
که سوگوارانند مردمانت
پس سورشان باش ولبخندی بر لبهاشان برقصان،
که خاموشانند مردمانت
پس فریادشان شو وسرودشان باش،
که...
تنهایانند مردمانت
پس بتاب ای خداوند
تا بتابیم و تنها نباشیم
بتاب
ای خداوند.....
9 اکتبر 2006 میلادی
میشود
تمام ابرها را جارو نکرد
و تمام اختلافات را نیز،
میشود اعلام کرد!
می شودرویاروی رسولان و کتابهای آسمانی ایستاد:
که نه ما گوسفندانیم و نه خدا شبان!
که خدا آفتابی است تابنده بر همگان!
یکسان
و بی هیچ نبی و ولی!
تا بتابد و بنوازد
تا خود را در پرتوهای خویش در تمام جهان تماشا کند،
و می توانیم بگوئیم
چون نخستین انسان نخستین پیامبر بود!
ما نیز می توانیم رسول و خدابان خویش باشیم!.
می توان با رسا ترین فریاد
این همه ،
و فراتر از این همه را اعلام کرد
اگر بر خویشتن استوار ایستاده باشیم
اگر نگران تنهائی و انزوای خویش نباشیم
اگر انسانی باشیم بدان قواره که
جهان در او می زید و تنفس می کند
و خدا در اوچشم می گشاید و پلک می زند،
اگر نگران نان و آب و آبرو
و سقف و بستروهمبستر خویش
و نکوهش و ستایش آن و این
و اخم و لبخند این و آن نباشیم،
و اگر باور داشته باشیم
که دربرابر کوهستانهای اندیشه
عظیم ترین کوههای زمین جز تپه هائی کوتاه قامت نیستند
و ما نیز می توانیم بر این کوهستانها
چون رسولی یا پیامبری فرا رویم
و الواح زندگی خود را بر قله ها باز جوئیم.
می توان فرا رفت و فاصله گرفت!
می توات انکار کرد و عصیان کرد و سرپیچید!
می توان فراتر از آسمانهای مرسوم آسمانی وخدائی یافت
و فراتر از مناره ها وموذنان و اذانها اذانی دیگر سر کرد!
اما می توان با تمام ابرها واختلافها به یاد آورد
اینان!
اینان که با هستی شان همگونیم ویا نا همگونیم
اینان همانانند که نخستین ستاره ها را در شب ترکاندند
و کلام مقدس آزادی را بر پیشانی تاریک استبداد کوبیدند
و خونشان بر فلق فرو ریخت
تا سپیده بر آید.
می توان به یاد آورد
اینان همان سپیده معصوم آغازند
همان سپیده بکر نخستین
و تکه ای از نخستین سپیده دمی که بر فراز جهان بر آمد.
اینان همان سه تن اند و همان سی تن،
اینان همان حنیف اند وهمان سعید و بدیع
درصبح چهارم خرداد،
اینان همان قامت خرد شده و دوباره بهم آمده احمدند
ومعصومیت گل سرخ خون افشان .
اینان همانانند که پیکرهاشان نیرومند تر از شلاقهابود
که شهامتشان نیرومند تر از مرگ بود
و شرافتشان شرمگین اندوه ملتشان،
اینان همانانند که برخاستند
هنگامی که دیگران نشسته بودند
فریاد بر آوردند
هنگامی که دیگران خاموش بودند،
و مردند
تا دیگران بتوانند زندگی کنند،
برخیزیم و بشکافیم گورهایشان را!
برخیزید و بشکافیم گورهاشان را در سراسر این سر زمین
در اعماق گورهای گمنام
هنوز از زخمهاشان خون می ریزد
دهانهای خرد شده شان بوی سیانور می دهد
کبودی شلاقها بر ساقهایشان پیداست
و مشتهاشان گره شده
و قامتهایشان استوار است.
بر خیزیم و بشکافیم گورها شان را.
و بر فراز هر گور و هر جسد
شجاعانه سرود بخوانیم
که می شود تمام ابرها را جارو نکرد
و تمام اختلافات را
اما بخوانیم که:
اینان همانانند که از عمق سر زمین ما روئیده اند
از درخت و سنگ و شعر
از خورشید و ابر و بارانهای سرزمین ما
ازکوهساران و رودها و جویبارهایش
از جنگلها و کشتزارهایش
از غوغای شهرها و بازارهایش.
اینان همانانند
که از عمق سرزمین ما روئیده اند
ازتمامت تاریکی ها و روشنائی هایش
از استخوانها و گیسوان
و آرزوهای خاک شده پدران و مادران و نیاکان ما
از گنبدها و سقاخانه ها و بازارچه ها
از ضرب مرشد و زنگ زورخانه ها
از لهجه ها و بوی چادرها
اززرفترین ژرفاژرف این سرزمین
ازهستی و نیستی اش
از ناتوانیها و توانائی هایش
فشرده شده و تقطیر شده
و بخوانیم و پیش آز اواز برکشیدن بدانیم که:
اینان اصا لت این سرزمین اند
اینان!
این مجاهدان!
و روبروی دشمنان و خائنان
بخوانیم که:
اینان همانانند که چهل سال جنگیده اند،
اینان همانانند که با نامشان
بازوان ما به بالهامان بدل شد
و به پرواز در آمدیم
تا افقهائی دیگر را باز بینیم و باز جوئیم،
و اینان همانانند
که بر فراز بسترهای خفتگان وخستگان راهها
با اینهمه زنجیر بر بالهایشان
با این همه زنجیر بر بالهایشان
با این همه زنجیر بر بالهایشان
هنوز در پروازند و سرود می خوانند
هنوز در پروازند وسرود می خوانند
هنوز در پروازند وسرود می خوانند
به سوی سپیده و صبح.
گوش کنید رفقا!
تنهاعکسهاشان را در قابها گرامی مداریم
تنهاترانه هاشان را بر سر میز صبحانه نشنویم!
تنها از خاطراتمان با آنها مگوئیم
واختلافاتمان را فراموش نکنیم
وتمام ابرها را جارو نکنیم اما،
گوش کنید رفقا
پس از چهل سال!
چهار هزار چریک اند
در محاصره چهل هزار خنجر
گوش کنید رفقا......
ششم اکتبر 2006-10-06
تمام ابرها را جارو نکرد
و تمام اختلافات را نیز،
میشود اعلام کرد!
می شودرویاروی رسولان و کتابهای آسمانی ایستاد:
که نه ما گوسفندانیم و نه خدا شبان!
که خدا آفتابی است تابنده بر همگان!
یکسان
و بی هیچ نبی و ولی!
تا بتابد و بنوازد
تا خود را در پرتوهای خویش در تمام جهان تماشا کند،
و می توانیم بگوئیم
چون نخستین انسان نخستین پیامبر بود!
ما نیز می توانیم رسول و خدابان خویش باشیم!.
می توان با رسا ترین فریاد
این همه ،
و فراتر از این همه را اعلام کرد
اگر بر خویشتن استوار ایستاده باشیم
اگر نگران تنهائی و انزوای خویش نباشیم
اگر انسانی باشیم بدان قواره که
جهان در او می زید و تنفس می کند
و خدا در اوچشم می گشاید و پلک می زند،
اگر نگران نان و آب و آبرو
و سقف و بستروهمبستر خویش
و نکوهش و ستایش آن و این
و اخم و لبخند این و آن نباشیم،
و اگر باور داشته باشیم
که دربرابر کوهستانهای اندیشه
عظیم ترین کوههای زمین جز تپه هائی کوتاه قامت نیستند
و ما نیز می توانیم بر این کوهستانها
چون رسولی یا پیامبری فرا رویم
و الواح زندگی خود را بر قله ها باز جوئیم.
می توان فرا رفت و فاصله گرفت!
می توات انکار کرد و عصیان کرد و سرپیچید!
می توان فراتر از آسمانهای مرسوم آسمانی وخدائی یافت
و فراتر از مناره ها وموذنان و اذانها اذانی دیگر سر کرد!
اما می توان با تمام ابرها واختلافها به یاد آورد
اینان!
اینان که با هستی شان همگونیم ویا نا همگونیم
اینان همانانند که نخستین ستاره ها را در شب ترکاندند
و کلام مقدس آزادی را بر پیشانی تاریک استبداد کوبیدند
و خونشان بر فلق فرو ریخت
تا سپیده بر آید.
می توان به یاد آورد
اینان همان سپیده معصوم آغازند
همان سپیده بکر نخستین
و تکه ای از نخستین سپیده دمی که بر فراز جهان بر آمد.
اینان همان سه تن اند و همان سی تن،
اینان همان حنیف اند وهمان سعید و بدیع
درصبح چهارم خرداد،
اینان همان قامت خرد شده و دوباره بهم آمده احمدند
ومعصومیت گل سرخ خون افشان .
اینان همانانند که پیکرهاشان نیرومند تر از شلاقهابود
که شهامتشان نیرومند تر از مرگ بود
و شرافتشان شرمگین اندوه ملتشان،
اینان همانانند که برخاستند
هنگامی که دیگران نشسته بودند
فریاد بر آوردند
هنگامی که دیگران خاموش بودند،
و مردند
تا دیگران بتوانند زندگی کنند،
برخیزیم و بشکافیم گورهایشان را!
برخیزید و بشکافیم گورهاشان را در سراسر این سر زمین
در اعماق گورهای گمنام
هنوز از زخمهاشان خون می ریزد
دهانهای خرد شده شان بوی سیانور می دهد
کبودی شلاقها بر ساقهایشان پیداست
و مشتهاشان گره شده
و قامتهایشان استوار است.
بر خیزیم و بشکافیم گورها شان را.
و بر فراز هر گور و هر جسد
شجاعانه سرود بخوانیم
که می شود تمام ابرها را جارو نکرد
و تمام اختلافات را
اما بخوانیم که:
اینان همانانند که از عمق سر زمین ما روئیده اند
از درخت و سنگ و شعر
از خورشید و ابر و بارانهای سرزمین ما
ازکوهساران و رودها و جویبارهایش
از جنگلها و کشتزارهایش
از غوغای شهرها و بازارهایش.
اینان همانانند
که از عمق سرزمین ما روئیده اند
ازتمامت تاریکی ها و روشنائی هایش
از استخوانها و گیسوان
و آرزوهای خاک شده پدران و مادران و نیاکان ما
از گنبدها و سقاخانه ها و بازارچه ها
از ضرب مرشد و زنگ زورخانه ها
از لهجه ها و بوی چادرها
اززرفترین ژرفاژرف این سرزمین
ازهستی و نیستی اش
از ناتوانیها و توانائی هایش
فشرده شده و تقطیر شده
و بخوانیم و پیش آز اواز برکشیدن بدانیم که:
اینان اصا لت این سرزمین اند
اینان!
این مجاهدان!
و روبروی دشمنان و خائنان
بخوانیم که:
اینان همانانند که چهل سال جنگیده اند،
اینان همانانند که با نامشان
بازوان ما به بالهامان بدل شد
و به پرواز در آمدیم
تا افقهائی دیگر را باز بینیم و باز جوئیم،
و اینان همانانند
که بر فراز بسترهای خفتگان وخستگان راهها
با اینهمه زنجیر بر بالهایشان
با این همه زنجیر بر بالهایشان
با این همه زنجیر بر بالهایشان
هنوز در پروازند و سرود می خوانند
هنوز در پروازند وسرود می خوانند
هنوز در پروازند وسرود می خوانند
به سوی سپیده و صبح.
گوش کنید رفقا!
تنهاعکسهاشان را در قابها گرامی مداریم
تنهاترانه هاشان را بر سر میز صبحانه نشنویم!
تنها از خاطراتمان با آنها مگوئیم
واختلافاتمان را فراموش نکنیم
وتمام ابرها را جارو نکنیم اما،
گوش کنید رفقا
پس از چهل سال!
چهار هزار چریک اند
در محاصره چهل هزار خنجر
گوش کنید رفقا......
ششم اکتبر 2006-10-06