با کلیک روی تابلو به صفحه اصلی وبگاه بروید

جمعه، آذر ۳۰، ۱۳۸۶

نامه به حضرت اخوی

جواب مختصر به حضرت اخوی
اسماعیل وفا یغمایی

جناب اخوی
با آرزوی سلامت و هدایت
سلام
نامه ای را که دو سه ماه قبل برای من قلمی نموده بودی اخیرا با جرح و تعدیلاتی در سایتهای وابسته به جمهوری اسلامی دیدم.مبارک است!!ر
عجالتا گرفتاری هایم زیاد است و حوصله چندانی برای نامه نگاری ندارم،سن و سال که بالا میرود آدم اگر با کاغذ و قلم سر و کار داشته باشددرصرف اوقات خسیس میشود که به قول خواجه
بر لب بحرفنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست
اگر روزگاری حالی و حوصله ای و فرصتی بود بیشتر می نویسم ولی عجالتافکر می کنم کارنامه سی و چهار سال
مبارزه قلمی و قدمی واقعی من، چه شما و دیگران بفهمید یا نفهمید جوابی قانع کننده برای شما باشد

قربانت گردم
فکر می کنم شمایا مرا غافل می پندارید یا خود غافلید و یا خود را به غفلت زده اید که فقیر را در محتوای محتوم ومقصود ومستور درعریضه خود،دعوت به بر شوریدن وبناچار به بازگشت به آغوش «اسلام عزیز» فرموده اید
بنده به عنوان یک شاعر و نویسنده یک لاقبای تبعیدی،پس از تجربه ای سنگین و شناختی بسیار«روشن و منسجم، ومستحکم تر از پولاد آبدیده»، شناختی که برای رسیدن به آن «ذره به ذره جلو رفته و رنج کشیده ام وخون جگر خورده ام»، دیگربه قول خواجه«محتسب داند»که نه اهل ترک«باده و ساغر»م و نه اهل «خرقه تر کردن به آب چشمه خورشید» که دیگر جانم در تنم نمی گنجد و

سرم به دنیی و عقبی فرو نمی آید
تبارک الله از این فتنه ها که در سر ماست

و به قول شمس تبریزی دیگر حتی«محمد رسول بزرگوار خدا را هم با یکمیلیارد پیرو، اخوی خود دانم! چه برسد به اینکه فلان ملای مبتذلی را که دیروز پس از عبور از خم و پیچ مجاری ادرار ابوی خود سر از شرمگاه والده ماجده اش به در آورده به امامت بپذیرم و نعلین او را جفت کنم» ( نقل به مضمون و حرف در محتوی از شمس تبریزی است و قصد بی تربیتی ندارم)م
و نیزبدین نمط بنده علیرغم احترام به فرهنگ و جهانبینی توده های مظلوم مسلمان و دوست داشتن حتی سکوت زیبا و مرموز وغبارهای روی کاشیکاریهای دور افتاده ترین امامزاده مملکتمان، و سقا خانه های بازارهای قدیمی مثلا یزد، دیگراز لحاظ سیاسی حتی و هرگز سر به فرمان اسلام دموکراتیک، و در اساس هیچ نوع اسلام سیاسی هم فرود نمی آورم چه برسد به این باصطلاح دین!! این فاضلاب مانده از قرون و اعصاری که هرملای مافنگی در آن بند از ازار گشوده وادرارها فرموده،فاضلابی که کلیدش در دست آلوده ای چون علی خامنه ای است وکارگزاران کلیدی اش در ظلم وناجوانمردی وشرارت گوی سبقت از شمر و یزید ربوده اند و تسمه از گرده مردم کشیده اند ودر هرخانه و محله، فقر و سوگ و درد و اعتیاد و دربدری و دردهای فراوان دیگر را به تساوی و عدالت تقسیم نموده اند و شما که در ایران هستید حتما بیش از من دور از وطن از این ماجراها با خبرید و شعر سعدی را مجسم می بینید که در قحط سال دمشق و نابودی انسانیت و عشق به لطف حکومت استبداد دریده و درنده شیعی اثنی عشری اسلامی.
نباشد بجز آه بیوه زنی
اگر بر شدی دودی از روزنی
آنچه که در این صحنه برای من می ماند اعتقاد به یک «نیروی معنوی» است،نیروئی فراتر از هر رسول و امامان مختلف اللون و شکل و طعم، و شیخ پشم الدینهای صاحب ادعائی که دین و آئین توده های مردم را بازیچه کردند و به نجاست قدرت طلبی و سیاستبازی آلودند. و این اعتقاد باز یافته بناگزیر ،اعتقادیست که آن را از شائبه خرافات ادویه زده و عطر آلود هر «مکتب و مذهبی پالوده ام»، و «باز یافته ام» و با او «هستی معنوی» من فارغ از «مزخرفات و طامات این» و «چرندیات وشطحیات آن» معنائی و جهتی دارد تا در خود گم اندرگم نشوم، و دیگر،مقوله «دموکراسی و آزادی» است که نمی شود از آن گذشت و اگر از آن بگذرم در بیرون خود و در رابطه با دیگران گم خواهم شد
علیرغم هر ماجرائی که تا کنون رخ داده و یا از این پس رخ بدهد من به این دو وفادارم، چون این چنینم و نمی توانم جز این باشم، و در این سودا به احتمال فراوان،اگر لطف حق شامل حالم باشد،با رضایت، در تبعید، و در کمال صحت و سلامت! خواهم مرد. انشاالله تعالی.
آنچه در باره مجاهدین والبته از زاویه ملاها نوشته اید یا نوشته اند اگر لازم باشد خود مجاهدین پاسخ خواهند داد که نه دستشان چلاق است و نه زبانشان الکن، اما تا جائی که به من بر می گردد مسئله من تعهد به این و آن نه که تعهد به آزادی و مردم ایران است که سالهاست من«مومن بی مسجد و صوفی بی خانقاه»ام،

كيست مگر من دراين وادي بي راه و ماه
مومن بي مسجد و صوفي بي خانقاه
هركه به بيراهه رفت گم شد و در حيرتم
زآنكه مرا عاقبت گم شده در راه راه
اي دل ازين افت و خيز زين همه سوز و ستيز
نيست تو داني مرا قبله سوي نام و جاه
عشق ز سوئي رسيد جمله دل و جمله جان
عقل ز سوي دگر با علم و با سپاه
.......
آه زصدقي كه زد ريشه به ترديد و شك
پرتوي اي مهربان در بگشا اي پناه
ميرسدآيا دمي كز فلق معرفت
شعله زند نور عشق چهره گشايد پگاه
درد من اي دوست نيست زان دوغزال سياه
از غم تفسير عشق روز «وفا» شد سياه
و قبل از آن هم به خاطر تعهدات یاد شده بود که در این یا آن سازمان سیاسی سالهائی دراز را به قول حافظ «بی مزد و منت» خدمت نمودم و جان کندم که این سازمانها بستر بودند ونسلی که من در زمره آن بودیم قطرات بارانی که به بستر نیاز داشتند تا جریان پیدا کنند و بس.
حضرت اخوی
در باره مجاهدین و مسعود رجوی نکاتی نوشته اید که فارغ از هر چیز باید بگویم نقادی سازمان مجاهدین و هر سازمان سیاسی دیگری در کفایت انجمنهائی چون انجمن نجات! نیست. دشمن و آنکه از این سو بریده وکمر همت برای بقای استبداد فاسد و خونریز جمهوری اسلامی بسته است که نقادی نمی کند! میگیرد و می بندد و شکنجه می دهد و می کشد و دوست دلسوز است که نقدت می کند تا از خطا و هلاکت نجاتت دهد ، اما فارغ از اینها،مقولاتی مثل«آزادی» و «مردم» و «دموکراسی» اند که به سازمانها ی سیاسی مشروعیت و ارزش داده اند و نه بالعکس و به خاطر این ارزشهاست که خانمان و جان و هست و نیست دهها هزار تن از زیباترین نسلی که ملت ایران در دهه چهل تا شصت و پس از آن پرورد نثار شد، (نسلی زیبا وشریف و به نظر من تکرار ناپذیر،نسلی که گامهایش مایه غرور خاک و دستهایش باعث آبرو و حیثیت آسمان بود)، واگر کسی جز این می اندیشد و فکر می کند مشروعیت آزادی و دموکراسی و مردم ناشی از سازمانهای سیاسی است غلط می کند واشتباه می فرماید. فارغ از این ارزشها سازمانهای سیاسی، کالبد بی جانند و مفت هم گرانند وفرو می ریزند و جنابعالی تصدیق می فرمائید که مشکل آزادی و مردم ودموکراسی در جمهوری اسلامی سرجای خودش هست و گویا بنده هم سر جای خودم هستم و علیرغم تغییر مکان سیاسی در ماهیت چندان تغییری نکرده ام وبا یا بدون مجاهدین «گوهر مهر بدان مهر و نشان است» که بود و گفته اند
شرف المکانٌ بالمکین
آبرو و شرف مکان به کسانی است که در آن مکان دارند.
نکته دیگر این که آرزو می کنم و امیدوارم تمام نیروهائی که می خواهند در مسیر دموکراسی ریشه استبداد اسلامی را بکنند اعم از مجاهد و نامجاهد در صراط مستقیم دموکراسی سرحال وچاق و چله قبراق و به دور از چشم زخم بمانند، اما مگر ماهیت پلید جمهوری اسلامی وابسته به بود و نبود فلان یا بهمان سازمان سیاسی است و اگر فلان یا بهمان سازمان سیاسی از بین رفت یا از صراط مستقیم خارج شد بنده باید شال و قبا کرده و به زیر قبای ملا و جمهوری ملایان باز گردم، نه اخوی ملاها با مجاهدین و بی مجاهدین پلید و شریرند و اگر کسی جز این فکر می کند خداوند او را مقداری شعور بدهد.
اخوی! من و امثال من درحیطه مبارزه با جمهوری اسلامی و امثالهم دو مشکل داریم اول مشکل سیاسی است و دوم و مهمتر از اولی، مشکل اخلاقی و انسانی است، گیرم که بخت و تلاشها یاری نکرد وجمهوری جنایت باز هم دوام آورد ودر حیطه سیاسی نسل من موفق نشد و شکست خورد ولی شما مطمئن باشید در حیطه اخلاقی ما هرگز به مشتی جنایتکار ضد ایرانی نخواهیم باخت و تا پایان خواهیم ایستاد. بنابر این و به دلایل ذکر شده من نه علاقه ای به عرایض و نه دیدار شما را ندارم چون متاسفانه شما در کنار رفقای انجمن نجاتید و من بدون آنکه چندان به پیروزی یا شکست بیندیشم و یا اساسا درپی چیزی برای خود باشم هنوز هم در زیر آفتاب و ماهتاب تلخ تبعید در آرزوی نجات یک میهن در کنار ملت بزرگ و شریف و رنجدیده خود ایستاده ام و امیدوارم اگر چه دور از آنها در همین سودا زانوانم تا شود و درآغوش بسیط و پر مهر مرگ به پایان رسم. که دیریست در چشم اندازی دیگر اگر چه طمعی در کنگره عرش نبسته ام وبه پیروی از فرهنگ شریف و انسانی مملکتمان مقام فرو افتاده ترین و له شده ترین انسانها را بالاتر از کنگره نشینان عرش می دانم که
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
ونیز خود را دیرگاهی است از پرنده ای بی نام و گربه ای آرمیده بر دیوار بلند خانه پدری برتر نمی دانم اما با خود زمزمه کرده ام
ندانمم! که در این خاکدان چه افتادست
و
گر از این خانه ویران سوی آن خانه روم
دگر انجا که روم عاقل و فرزان روم
تا بگویم که چه کشف ام شد از این سیر و سلوک
به در صومعه با بر بط و پیمانه روم
فارغ از توضیحات بالا و از آنجا که کسی را جز دستگاه فاسد حاکمه مسئول نمی دانم از شما به عنوان شخص شما آزرده نیستم و برای شما متاسفم .من بسیار متاسفم که به دلیل وجود استبداد اسلامی در ایران باید همخونان و همریشگان بجای نامه صفا و محبت چنین مکاتباتی داشته باشند ، ولی متاسفانه حکایت چنین است. تردید ندارم رژیم فاسد ومستبد جمهوری اسلامی سرانجام به همت مردم ایران و نیروهائی برخاسته از درون صفوف مردم و وفادار به آرمان آزادی و دموکراسی فرو خواهد ریخت و روزهای روشن آزادی فرا خواهد رسید و دوران تلخی ها به پایان خواهد رسید
به قول کتاب آسمانی معتقدان به اسلام و آیاتی که در سلولهای ساواک شاه درعهد جوانی و درست سی و دو سال و دو ماه و چند روز قبل در مشهدبا استخوان مرغ بر دیوارحک کرده بودم و هنوز در خاطرم مانده است
الیس الصبح بقریب؟ فسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
آیا سپیده دم نزدیک نیست
وخواهند دانست ستمگران که چگونه طومارشان را در هم خواهیم پیچید
با عرض سلام خدمت سرکار خانم و خدمت خانواده و بستگان ارجمند وبا آرزوی نجات شما از انجمن نجات
برادرت. اسماعیل وفا یغمایی

لینک به نامه درج شده در سایتهای وابسته به جمهوری اسلامی

هیچ نظری موجود نیست: